part¹⁹🦖🗿
جانگ می « یعنی نگرانم نشدی؟
کوک « چیزی به نام احساس درون من وجود نداره وایت! اینو بار ها بهت گفتم... بهتر که شدی باید تمریناتت رو شروع کنی
جانگ می « میگن هیچ آدمی دوست نداره شخصیت بد داستان باشه! اما درد یا بازی سرنوشت اونو وادار میکنه خلاف جهت امواج شنا کنه.... خیلی دوست دارم بدونم چی بهت گذشته که اینقدر سرد شدی! گفتی چیزی به نام احساسات نداری اما احساسات چیزی نیست که بتونی نابودش کنی... یه روزی! یه جایی بدون اینکه متوجه بشی دوباره جوانه میزنه و میشه همون نقطه ای که هم ضعیفت میکنه هم قوی
کوک « سخنران خوبی هستی اما اینا همش حرفهای قشنگ دنیای قصه هاست
*صدای در
کوک « بیا تو
جیمین « ادوارد اینجاست!
کوک « تنها؟
جیمین « تنها....
کوک « چهار نفر رو بزار مراقب اتاق باشن! به افرادم آماده باش بده....
جیمین « اوکی
_همیشه از شخصیت بیخیال ادوارد متنفر بود و سعی میکرد زیاد نزدیکش نشه اما به خاطر مکس احمق باید به دیدار با اون تن میداد! بیخیال جام گیلاسش رو سر کشید و سعی کرد به موجود رو مخ مقابلش توجهی نداشته باشه
ادوارد « هی جئون نمیخواهی سوگلی رو نشونمون بدی؟
کوک « گفتن اومدی منو ببینی! چی میخواستی بگی؟
ادوارد « هیچ وقت اعصاب نداشتی.... شنیدم مکس چیکار کرده
کوک « خب؟
ادوارد « میدونی که همیشه ناشیانه عمل میکنه و تو به حدی ترسناک هستی که از ترس دست به کار عجولانه بزنه!
کوک « به خاطر همین کار عجولانه یه نفر اون بالا بشدت زخمی شده! باید تقاصش رو پس بده
ادوارد « یه دختر ارزش اینو داره جنگ به پا کنی جئون؟ هرچند کنجکاوم بدونم اون دختر چی داره! یقینا جذب قیافه اش نشدی
کوک « کلام آخر؟
ادوارد « میخوام همین الان ببینمش
کوک « رد شد میتونی بری
*از روی صندلی بلند میشه
ادوارد « بالاخره که میبینمش! چه به خواست خودش چه به زور
کوک « چی راجبش شنیدی که اینطوری برای دیدنش له له میزنی؟
ادوارد « تو همیشه خوش اقبال بودی کوک! شاید بعدا بفهمی چه الماسی رو کنار خودت نگه داشتی
_زندگی جانگ می رو بررسی کرده بود و مطمئن بود تمام زندگیشو از بره ... اما این وسط یه چیزی درست نبود! ادوارد چی از این بچه پیدا کرده بود؟ یعنی خودش چیزی میدونه؟ دیگه چیو ازش مخفی کرده؟
جانگ می « فکر میکردم مرگ و زندگیم برای کوک هیچ اهمیتی نداره و ولم میکنه تا بمیرم اما این کار رو نکرد! مشخص بود برنامه خاصی برام چیده که اصلا ساده و آسون نیست...
....................
هر بار که ناراحته و این دوری مانع میشه تا بتونم حالشو خوب کنم از خودم متنفر میشم..
از فاصله متنفر میشم..
جانگ می « جین هیونگ
جین « چیزی شده؟
جانگ می « کوک.... کوک پدر و مادری داره؟
جین « دوست نداره درباره این موضوع با کسی صحبت کنیم! بهتره کنجکاوی نکنی
کوک « چیزی به نام احساس درون من وجود نداره وایت! اینو بار ها بهت گفتم... بهتر که شدی باید تمریناتت رو شروع کنی
جانگ می « میگن هیچ آدمی دوست نداره شخصیت بد داستان باشه! اما درد یا بازی سرنوشت اونو وادار میکنه خلاف جهت امواج شنا کنه.... خیلی دوست دارم بدونم چی بهت گذشته که اینقدر سرد شدی! گفتی چیزی به نام احساسات نداری اما احساسات چیزی نیست که بتونی نابودش کنی... یه روزی! یه جایی بدون اینکه متوجه بشی دوباره جوانه میزنه و میشه همون نقطه ای که هم ضعیفت میکنه هم قوی
کوک « سخنران خوبی هستی اما اینا همش حرفهای قشنگ دنیای قصه هاست
*صدای در
کوک « بیا تو
جیمین « ادوارد اینجاست!
کوک « تنها؟
جیمین « تنها....
کوک « چهار نفر رو بزار مراقب اتاق باشن! به افرادم آماده باش بده....
جیمین « اوکی
_همیشه از شخصیت بیخیال ادوارد متنفر بود و سعی میکرد زیاد نزدیکش نشه اما به خاطر مکس احمق باید به دیدار با اون تن میداد! بیخیال جام گیلاسش رو سر کشید و سعی کرد به موجود رو مخ مقابلش توجهی نداشته باشه
ادوارد « هی جئون نمیخواهی سوگلی رو نشونمون بدی؟
کوک « گفتن اومدی منو ببینی! چی میخواستی بگی؟
ادوارد « هیچ وقت اعصاب نداشتی.... شنیدم مکس چیکار کرده
کوک « خب؟
ادوارد « میدونی که همیشه ناشیانه عمل میکنه و تو به حدی ترسناک هستی که از ترس دست به کار عجولانه بزنه!
کوک « به خاطر همین کار عجولانه یه نفر اون بالا بشدت زخمی شده! باید تقاصش رو پس بده
ادوارد « یه دختر ارزش اینو داره جنگ به پا کنی جئون؟ هرچند کنجکاوم بدونم اون دختر چی داره! یقینا جذب قیافه اش نشدی
کوک « کلام آخر؟
ادوارد « میخوام همین الان ببینمش
کوک « رد شد میتونی بری
*از روی صندلی بلند میشه
ادوارد « بالاخره که میبینمش! چه به خواست خودش چه به زور
کوک « چی راجبش شنیدی که اینطوری برای دیدنش له له میزنی؟
ادوارد « تو همیشه خوش اقبال بودی کوک! شاید بعدا بفهمی چه الماسی رو کنار خودت نگه داشتی
_زندگی جانگ می رو بررسی کرده بود و مطمئن بود تمام زندگیشو از بره ... اما این وسط یه چیزی درست نبود! ادوارد چی از این بچه پیدا کرده بود؟ یعنی خودش چیزی میدونه؟ دیگه چیو ازش مخفی کرده؟
جانگ می « فکر میکردم مرگ و زندگیم برای کوک هیچ اهمیتی نداره و ولم میکنه تا بمیرم اما این کار رو نکرد! مشخص بود برنامه خاصی برام چیده که اصلا ساده و آسون نیست...
....................
هر بار که ناراحته و این دوری مانع میشه تا بتونم حالشو خوب کنم از خودم متنفر میشم..
از فاصله متنفر میشم..
جانگ می « جین هیونگ
جین « چیزی شده؟
جانگ می « کوک.... کوک پدر و مادری داره؟
جین « دوست نداره درباره این موضوع با کسی صحبت کنیم! بهتره کنجکاوی نکنی
۲۸.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.