part¹⁸🦖🗿
هیچکس جرات نداشت به چیزی که مال اونه آسیب بزنه اما حالا....
جیمین « لازمه دکتر رو خبر کنم؟
کوک « اره ... جین هتل رو بگرد! اگه مکس رو پیدا کردی بیارش اتاق من! *عصبی و جدی
جین « الان میرم
جانگ می « مردی که همیشه ازش وحشت داشتم و جز حس تنفر چیزی ازش حس نمیکردم الان شده بود یه مکان امن که کنارش آرامش داشتم... با سیاهی رفتن چشمام پاهام شل شد و کوک هول شده بغلم کرد.... مشخص بود عصبیه اما این دفعه من واقعا کاری نکرده بودم
کوک « عجیب مظلوم شده بود! چشماش برق خاصی داشت که قلب آدمو به لرزه در میورد.... آروم بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت که از درد اخی کشید
جانگ می « چ.. چرا اینقدر عصبی ای؟ من که این دفعه ک... کار
کوک « هیششش میدونم کاری نکردی! استراحت کن
جانگ می « کوک... *مظلوم
کوک « خوشم نمیاد به اسم کوچیک صدام کنی! چیه؟
جانگ می « مرسی که اومدی
_فرصت پاسخ یا واکنشی رو به کوک نداد و بلافاصله چشماش بسته شد! فشار عصبی زیادی رو تحمل کرده بود و به نظر کوک فراتر از اون چیزی که فکر میکرد ظاهر شده بود اما این تازه اول ماجرا بود.... مکس تنهایی کار نمیکرد و وجود ادوارد باعث نگرانی کوک بود! ادوارد احمق نبود
جین « حالش چطوره هوسوکا؟
جیهوپ « خوشبختانه آسیب جدی ندیده اما تعجب میکنم.....
کوک « میدونم اشتباه من بوده! نمیخواد بهم یادآوری کنی...
جیمین « حالا که خواسته و ناخواسته پاش به این ماجرا باز شده میخواهی چیکار کنی؟
کوک « برنامه آموزشش جلو میفته! باید عین خود ما تفنگ دستش بگیره و یاد بگیره به احساساتش اجازه نده توی تصمیماتش نقشی داشته باشن
جین « شاید یه مرد بتونه اما اون دختره!
کوک « من اونو به یه آدم جدید تبدیل میکنم ! از این به بعد لقبش وایته!
_وایت! نقطه سفیدی که روی بوم نقاشی ریخته شد تا سیاهی دنیای کوک رو کم کنه.... آینده مشخص نبود اما یه چیزی واضح بود! یا سفیدی روح دخترک تاریکی درون کوک رو محو میکرد یا اونم خودشو به سیاهی بی پایان تسلیم میکرد.... ورق جدیدی از سرنوشت مقابل جفتشون باز شده بود و هیچکس نمیدونست چی در انتظارشه
...................
به نام عشق! نمیدونم چی هستی که هم شیرینی و هم تلخ.... قدرت اینو داری منو به آسمونا ببری و به زمین بکوبی ولی یه چیز رو خوب میدونم! قلبی که عاشق بشه دیگه اختیارش دست خوده ادم نیست
کوک « چهار ساعت از اون اتفاق میگذشت و مکس عوضی فرار کرده بود! قرار نبود بیخیالش بشم و باید تاوان پس میداد.... من جئون جونگ کوک بودم! کسی که اسمش لرزه به اندام دشمن هاش مینداخت
جانگ می « تشنمه *با صدایی که از ته چاه در میاد
کوک « بیدار شدی؟
جانگ می « اوم... تو چرا اینجایی؟
کوک « توقع داری کجا باشم؟ بهت گفته بودم هیچکس جز خودم حق نداره بهت آسیب بزنه !
جیمین « لازمه دکتر رو خبر کنم؟
کوک « اره ... جین هتل رو بگرد! اگه مکس رو پیدا کردی بیارش اتاق من! *عصبی و جدی
جین « الان میرم
جانگ می « مردی که همیشه ازش وحشت داشتم و جز حس تنفر چیزی ازش حس نمیکردم الان شده بود یه مکان امن که کنارش آرامش داشتم... با سیاهی رفتن چشمام پاهام شل شد و کوک هول شده بغلم کرد.... مشخص بود عصبیه اما این دفعه من واقعا کاری نکرده بودم
کوک « عجیب مظلوم شده بود! چشماش برق خاصی داشت که قلب آدمو به لرزه در میورد.... آروم بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت که از درد اخی کشید
جانگ می « چ.. چرا اینقدر عصبی ای؟ من که این دفعه ک... کار
کوک « هیششش میدونم کاری نکردی! استراحت کن
جانگ می « کوک... *مظلوم
کوک « خوشم نمیاد به اسم کوچیک صدام کنی! چیه؟
جانگ می « مرسی که اومدی
_فرصت پاسخ یا واکنشی رو به کوک نداد و بلافاصله چشماش بسته شد! فشار عصبی زیادی رو تحمل کرده بود و به نظر کوک فراتر از اون چیزی که فکر میکرد ظاهر شده بود اما این تازه اول ماجرا بود.... مکس تنهایی کار نمیکرد و وجود ادوارد باعث نگرانی کوک بود! ادوارد احمق نبود
جین « حالش چطوره هوسوکا؟
جیهوپ « خوشبختانه آسیب جدی ندیده اما تعجب میکنم.....
کوک « میدونم اشتباه من بوده! نمیخواد بهم یادآوری کنی...
جیمین « حالا که خواسته و ناخواسته پاش به این ماجرا باز شده میخواهی چیکار کنی؟
کوک « برنامه آموزشش جلو میفته! باید عین خود ما تفنگ دستش بگیره و یاد بگیره به احساساتش اجازه نده توی تصمیماتش نقشی داشته باشن
جین « شاید یه مرد بتونه اما اون دختره!
کوک « من اونو به یه آدم جدید تبدیل میکنم ! از این به بعد لقبش وایته!
_وایت! نقطه سفیدی که روی بوم نقاشی ریخته شد تا سیاهی دنیای کوک رو کم کنه.... آینده مشخص نبود اما یه چیزی واضح بود! یا سفیدی روح دخترک تاریکی درون کوک رو محو میکرد یا اونم خودشو به سیاهی بی پایان تسلیم میکرد.... ورق جدیدی از سرنوشت مقابل جفتشون باز شده بود و هیچکس نمیدونست چی در انتظارشه
...................
به نام عشق! نمیدونم چی هستی که هم شیرینی و هم تلخ.... قدرت اینو داری منو به آسمونا ببری و به زمین بکوبی ولی یه چیز رو خوب میدونم! قلبی که عاشق بشه دیگه اختیارش دست خوده ادم نیست
کوک « چهار ساعت از اون اتفاق میگذشت و مکس عوضی فرار کرده بود! قرار نبود بیخیالش بشم و باید تاوان پس میداد.... من جئون جونگ کوک بودم! کسی که اسمش لرزه به اندام دشمن هاش مینداخت
جانگ می « تشنمه *با صدایی که از ته چاه در میاد
کوک « بیدار شدی؟
جانگ می « اوم... تو چرا اینجایی؟
کوک « توقع داری کجا باشم؟ بهت گفته بودم هیچکس جز خودم حق نداره بهت آسیب بزنه !
۳۱.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.