part⁴⁷💕🍰
یوشین « و فرد مشترک و مهم این ماجرا هه ریه! اینکه تو رو گروگان بگیرن یقینا اوضاع رو برای ما خراب میکنه هه ری
هه ری « رفت و آمدم دست نامجونه! پس فکر نکنم مشکلی باشه
یوشین « قرار نیست عین فیلما یهویی توی راه بگیرن و ببرنت! همسایه.... نمیدونم زنگ یهویی... همه اینا یه علائم خطره ! میدونم راضی نمیشی ولی ترجیح میدادم این چند روز رو توی عمارت کنار شارلوت بمونی!
شارلوت « اما حس میکنم هه ری زیاد با من راحت نیست!
هه ری « نه اینجوری نیست! یعنی از اونجایی که یهویی پیدات شده فقط یه کم نگرانم!
شارلوت « یه پیشنهاد دارم! از اونجایی که اعتماد شرط مهم همکاری ماست یه امشب رو اینجا بمون و داستان منو بشنو! اگه قانع شدی بمون و اگه نه کار رو میسپاریم دست پسرا
یوشین « خوشحال میشم وقتم رو با نامجون بگذرونم! نظرت چیه نامی؟
نامجون « ایده خوبیه! هه ری؟
هه ری « این همه صمیمیت و حس نیتش برای کمک عجیب بود! اما اول باید حرفهاشون رو میشنیدم برای همین موافقت کردم و چند ساعت بعد خودم رو توی تراس اتاقی دیدم که برای من تدارک دیده بودن.... چراغ های انبه ای حیاط عمارت رو روشن کرده بود و باد خنکی میوزید
شارلوت « اجازه هست؟
هه ری « اوه بفرمایید
شارلوت « یه شکلات داغ میچسبه! بیا اینو برای تو اوردم....
هه ری « ممنونم!
شارلوت « میدونم این برات عجیبه که اینقدر نجات تو برام مهمه و جونم رو به خاطر چیزی که به من مربوط نیست به خاطر میندازم... اینم میدونم که حس بدی بهم داری و حس میکنی ممکنه با نقشه جلو اومده باشم اما میتونی اینو یه دین بزاری؟ یه احساس مسئولیت یا عذاب وجدان که لازمه اونو صاف کنم!
هه ری « دین؟ به کی؟
شارلوت « مادرت! میدونم چرا فضای این عمارت برات خفه کننده اس.... منم همین جا بزرگ شدم!
فلش بک به چند سال پیش //
هه ری « توت فرنگی بیا یه نقاشی بکشیم!
*چه نقاشی ای؟
هه ری « یه چیزی که وقتی بزرگ شدیم بشه نشونه دوستی مون!
*خب چرا گردنبند نخریم؟
هه ری « اخه اونجوری لنگه داره اما اگه خودمون درست کنیم شبیهش رو هیچ جای دنیا نمیشه، پیدا کرد.... اینجوری اگه گمت کنم بازم میتونم پیدات کنم!
*مگه قراره جایی بری؟
هه ری « هر جا برم بازم تو دوست من میمونی!
*قول میدی دنبالم بگردی؟
هه ری « قول...
..... پایان فلش بک.......
هه ری « ا... این... این امکان نداره.... اون سالها پیش توی آتش سوزی عمارت مرد! تو... تو این گردنبند رو از کجا اوردی؟؟؟؟
شارلوت « گارام! دختر خدمتکار عمارت که از شانس خوبش همون روز اولی که اومد دوست صمیمی خانم عمارت شد.... منم هه ری! توت فرنگی.... همونی که باهاش کل این اتاقا رو گشتی
هه ری « شارلوت این وسط چی میگه؟؟؟؟
شارلوت « از همون روز اولی که وارد عمارت شدم قلبم رو به یوشین باختم!
هه ری « رفت و آمدم دست نامجونه! پس فکر نکنم مشکلی باشه
یوشین « قرار نیست عین فیلما یهویی توی راه بگیرن و ببرنت! همسایه.... نمیدونم زنگ یهویی... همه اینا یه علائم خطره ! میدونم راضی نمیشی ولی ترجیح میدادم این چند روز رو توی عمارت کنار شارلوت بمونی!
شارلوت « اما حس میکنم هه ری زیاد با من راحت نیست!
هه ری « نه اینجوری نیست! یعنی از اونجایی که یهویی پیدات شده فقط یه کم نگرانم!
شارلوت « یه پیشنهاد دارم! از اونجایی که اعتماد شرط مهم همکاری ماست یه امشب رو اینجا بمون و داستان منو بشنو! اگه قانع شدی بمون و اگه نه کار رو میسپاریم دست پسرا
یوشین « خوشحال میشم وقتم رو با نامجون بگذرونم! نظرت چیه نامی؟
نامجون « ایده خوبیه! هه ری؟
هه ری « این همه صمیمیت و حس نیتش برای کمک عجیب بود! اما اول باید حرفهاشون رو میشنیدم برای همین موافقت کردم و چند ساعت بعد خودم رو توی تراس اتاقی دیدم که برای من تدارک دیده بودن.... چراغ های انبه ای حیاط عمارت رو روشن کرده بود و باد خنکی میوزید
شارلوت « اجازه هست؟
هه ری « اوه بفرمایید
شارلوت « یه شکلات داغ میچسبه! بیا اینو برای تو اوردم....
هه ری « ممنونم!
شارلوت « میدونم این برات عجیبه که اینقدر نجات تو برام مهمه و جونم رو به خاطر چیزی که به من مربوط نیست به خاطر میندازم... اینم میدونم که حس بدی بهم داری و حس میکنی ممکنه با نقشه جلو اومده باشم اما میتونی اینو یه دین بزاری؟ یه احساس مسئولیت یا عذاب وجدان که لازمه اونو صاف کنم!
هه ری « دین؟ به کی؟
شارلوت « مادرت! میدونم چرا فضای این عمارت برات خفه کننده اس.... منم همین جا بزرگ شدم!
فلش بک به چند سال پیش //
هه ری « توت فرنگی بیا یه نقاشی بکشیم!
*چه نقاشی ای؟
هه ری « یه چیزی که وقتی بزرگ شدیم بشه نشونه دوستی مون!
*خب چرا گردنبند نخریم؟
هه ری « اخه اونجوری لنگه داره اما اگه خودمون درست کنیم شبیهش رو هیچ جای دنیا نمیشه، پیدا کرد.... اینجوری اگه گمت کنم بازم میتونم پیدات کنم!
*مگه قراره جایی بری؟
هه ری « هر جا برم بازم تو دوست من میمونی!
*قول میدی دنبالم بگردی؟
هه ری « قول...
..... پایان فلش بک.......
هه ری « ا... این... این امکان نداره.... اون سالها پیش توی آتش سوزی عمارت مرد! تو... تو این گردنبند رو از کجا اوردی؟؟؟؟
شارلوت « گارام! دختر خدمتکار عمارت که از شانس خوبش همون روز اولی که اومد دوست صمیمی خانم عمارت شد.... منم هه ری! توت فرنگی.... همونی که باهاش کل این اتاقا رو گشتی
هه ری « شارلوت این وسط چی میگه؟؟؟؟
شارلوت « از همون روز اولی که وارد عمارت شدم قلبم رو به یوشین باختم!
۱۵.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.