part (39) 🫂🖇🔮
part (39) 🫂🖇🔮
یونا:/
وقتی اونا رفتن اشکم درومد ولی چرا؟؟من اونو دوست دارم؟؟ندارم؟؟چرا بخاطر اینکهدبا یکی دیگس ناراحت شدم؟؟
...
اونا رفتن و منم داشتم پرونده هارو برسی کردم
ساعت و نگاه کردم ۶ عصر بود :ینی من ۶ ساعت کار کردم؟؟
تو همین فکرا بودم که دیدم نامجون اومد
نامجون:یونا کارت تموم شد؟؟
یونا:عا عار تموم شد .. که یدفه گوشیم زنگ خورد هانا بود..
هانا:الو یوناااا
یونا:اونیی
هانا:خیلی بی معرفتی که وقتی اوندی به من نگفتی
یونا:بخدا وقت نشد یادم رفت .
هانا:باشه بابا ننمیخواد دلیل بیاری میگم وقت داری بریم..
یونا نزاشت حرفشو ادامه بده گفت:ن من خیلی خستم نمیتونم
هانا:باشه ولش کل بعدا زنگ میزنم بهت
یونا:اوکی بای
نامی:هانا بود؟؟
یونا:عاره شما بهش گفتی من اومدم؟؟
نامی:عاره بهش گفته بودم قرارداد داریم گفت کیه منم گفتم دیگه
یونا:باشه من کارم تموم شده دیگه میرم
نامی:باش مراقب خودت باش
یونا رفت بیرون به کوک زنگ زد:
الو کوک؟؟؟
کوک:بله؟؟کارت تموم شد؟؟
یونا:میخوام ببینمت
کوک:چیزی شده؟؟
یونا:عاره باید ببینمت
کوک:اوکی بیا کافه(****)
یونا:باشه
پرش زمانی به کافه:/
کوک:خب بگو ببینم
یونا:راستش
کوک:چی؟؟
یونا:میخوام درخواستتو قبول کنم
کوک:واقعا؟؟
یونا:عاره
فلش بک به کافه تو امریکا(پارت 36):/
یونا:بیا بریم ی چیزی بخوریم
کوک:اوکی
رفته کافه:/
کوک:یونا؟
یونا:بله؟؟
کوک:میخوام ی چیزی بهت بگم
یونا:خوب بگو
کوک:خب میخوام..
یونا:بگو دیگه
کوک:میخوام دوست دخترم باشی
یونا:چ..چی؟؟
کوک:من مجبورت نمیکنم تو وقت داری که فکر کنی
یونا:ب..باشه فکرامو کردم بهت میگم
کوک:حالا بلند شو بریم
پایان فلش بک:/
کوک سریع یونا رو بغل کرد و گفت:
من واقعا ممنونم
یونا:*خنده*خب حالا لوس نشو بیا بریم که من خیلی خستم
کوک:بریم*ذوق*..اونا رفتن..
ته ویو:/
دیگه شب شده بود منم خیلی خسته شده بودم لیا هم داشت همینطوری ی سره داشت حرف میزد این دخترا خسته نمیشن اینهمه حرف میزنن؟؟
لیا:خب عشقم...حرفش با صدای گوشیش قطع شد
لیا:بله؟؟
مخاطب:...
لیا:باشه اومدم
مخاطب:...
لیا:اوکی بای
لیا رو به ته: خب عشقم ی کار واجب برام پیش اومده باید برم
ته:باشه برو
لیا رفت
ته:/
بهش شک کردم گفتم برم دنبالش
...
یونا:/
وقتی اونا رفتن اشکم درومد ولی چرا؟؟من اونو دوست دارم؟؟ندارم؟؟چرا بخاطر اینکهدبا یکی دیگس ناراحت شدم؟؟
...
اونا رفتن و منم داشتم پرونده هارو برسی کردم
ساعت و نگاه کردم ۶ عصر بود :ینی من ۶ ساعت کار کردم؟؟
تو همین فکرا بودم که دیدم نامجون اومد
نامجون:یونا کارت تموم شد؟؟
یونا:عا عار تموم شد .. که یدفه گوشیم زنگ خورد هانا بود..
هانا:الو یوناااا
یونا:اونیی
هانا:خیلی بی معرفتی که وقتی اوندی به من نگفتی
یونا:بخدا وقت نشد یادم رفت .
هانا:باشه بابا ننمیخواد دلیل بیاری میگم وقت داری بریم..
یونا نزاشت حرفشو ادامه بده گفت:ن من خیلی خستم نمیتونم
هانا:باشه ولش کل بعدا زنگ میزنم بهت
یونا:اوکی بای
نامی:هانا بود؟؟
یونا:عاره شما بهش گفتی من اومدم؟؟
نامی:عاره بهش گفته بودم قرارداد داریم گفت کیه منم گفتم دیگه
یونا:باشه من کارم تموم شده دیگه میرم
نامی:باش مراقب خودت باش
یونا رفت بیرون به کوک زنگ زد:
الو کوک؟؟؟
کوک:بله؟؟کارت تموم شد؟؟
یونا:میخوام ببینمت
کوک:چیزی شده؟؟
یونا:عاره باید ببینمت
کوک:اوکی بیا کافه(****)
یونا:باشه
پرش زمانی به کافه:/
کوک:خب بگو ببینم
یونا:راستش
کوک:چی؟؟
یونا:میخوام درخواستتو قبول کنم
کوک:واقعا؟؟
یونا:عاره
فلش بک به کافه تو امریکا(پارت 36):/
یونا:بیا بریم ی چیزی بخوریم
کوک:اوکی
رفته کافه:/
کوک:یونا؟
یونا:بله؟؟
کوک:میخوام ی چیزی بهت بگم
یونا:خوب بگو
کوک:خب میخوام..
یونا:بگو دیگه
کوک:میخوام دوست دخترم باشی
یونا:چ..چی؟؟
کوک:من مجبورت نمیکنم تو وقت داری که فکر کنی
یونا:ب..باشه فکرامو کردم بهت میگم
کوک:حالا بلند شو بریم
پایان فلش بک:/
کوک سریع یونا رو بغل کرد و گفت:
من واقعا ممنونم
یونا:*خنده*خب حالا لوس نشو بیا بریم که من خیلی خستم
کوک:بریم*ذوق*..اونا رفتن..
ته ویو:/
دیگه شب شده بود منم خیلی خسته شده بودم لیا هم داشت همینطوری ی سره داشت حرف میزد این دخترا خسته نمیشن اینهمه حرف میزنن؟؟
لیا:خب عشقم...حرفش با صدای گوشیش قطع شد
لیا:بله؟؟
مخاطب:...
لیا:باشه اومدم
مخاطب:...
لیا:اوکی بای
لیا رو به ته: خب عشقم ی کار واجب برام پیش اومده باید برم
ته:باشه برو
لیا رفت
ته:/
بهش شک کردم گفتم برم دنبالش
...
۴۸.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.