part19
نگهبان:صبر کن ببینم شما.....
اون دختره هرزه اینجا چیکار میکنه داداش؟
ورودی جدیدی؟
ولی چرا آوردیش اینجا؟
خنده داره حتی نفهمید من کیم و فکر میکنه نگهبان جدیدم صبر کن ببینم چی گفت؟
هرزه؟
با کی بود؟
حالت صورتم جدی میشه یه نگاه به بورام میکنم داره میلرزه چشماش پره اشکه ترسیده؟یا از حرف این پدر اشتراکی ناراحت شد؟به هر حال کارت تمومه...
(ویو بورام)
هرزه؟
خودشون این بلا رو سرم آوردن بعد چه طور جرئت میکنن بگن هرزه صبر کن ببینم من بغض کردم؟میخوام گریه کنم ولی چرا؟چرا اینقدر حساس شدم ؟
(صدای کوبندن چیزی)
به خودم اومدم اون اون جیمینه؟اوووو این قدرت شو کجاش مخفی کرده بود این مدت؟
جمینی سر نگهبان و کوبونده بود به دیوار و با یه حرکت گردنش و شکسته بود...خون!
بعد دیدن خون حالت تهوع بهم دست داد باعث شد عوق بزنم جلوی دهنم و گرفتم و دویدم سمت سطل اشغال چیزی نخورده بودم برای همین چیزی خارج نشد
(ویو جیمین)
بعد از کوبیدن سرش به دیوار و شکستن گردنش خونی بود که مثل رود جاری میشد خودمم حالم بهم خورد آخه محض رضای خدا لباسم خونی شد درگیر تکوندن لباسم بودم که صدای عوق زدن باعث شد متوجه دورم بشم وای خدایا من جلو ی بورام این کار و کردم اون دختره روحیه لطیفی داره حتما خیلی ترسیده دویدم سمتش و پشتش و ماساژ دادم رنگش پریده بود
هی هی بورام حالت خوبه من و ببین من من معذرت میخوام نفهمیدم چی شد نباید جلوی تو....
نذاشت حرفم و تموم کنم من و کنار زد از جاش بلند شد لباساش رو از روی زمین برداشت و گفت
_میخوام لباس عوض کنم...
تعجب کرده بودم چه طور اینقدر بیخیال رفتار کرد؟
اون همین الان حالش بد بود بعد جوری رفتار کرد که انگار هیچ اتفاق نیافتاده؟
_میخوای همین جوری نگام کنی؟
به خودم اومدم و سریع برگشتم پوزخندی زدم این دختر خیلی ضعیفه ولی دوست داره خودش و قوی نشون بده
달의 늑대인간🌑
اون دختره هرزه اینجا چیکار میکنه داداش؟
ورودی جدیدی؟
ولی چرا آوردیش اینجا؟
خنده داره حتی نفهمید من کیم و فکر میکنه نگهبان جدیدم صبر کن ببینم چی گفت؟
هرزه؟
با کی بود؟
حالت صورتم جدی میشه یه نگاه به بورام میکنم داره میلرزه چشماش پره اشکه ترسیده؟یا از حرف این پدر اشتراکی ناراحت شد؟به هر حال کارت تمومه...
(ویو بورام)
هرزه؟
خودشون این بلا رو سرم آوردن بعد چه طور جرئت میکنن بگن هرزه صبر کن ببینم من بغض کردم؟میخوام گریه کنم ولی چرا؟چرا اینقدر حساس شدم ؟
(صدای کوبندن چیزی)
به خودم اومدم اون اون جیمینه؟اوووو این قدرت شو کجاش مخفی کرده بود این مدت؟
جمینی سر نگهبان و کوبونده بود به دیوار و با یه حرکت گردنش و شکسته بود...خون!
بعد دیدن خون حالت تهوع بهم دست داد باعث شد عوق بزنم جلوی دهنم و گرفتم و دویدم سمت سطل اشغال چیزی نخورده بودم برای همین چیزی خارج نشد
(ویو جیمین)
بعد از کوبیدن سرش به دیوار و شکستن گردنش خونی بود که مثل رود جاری میشد خودمم حالم بهم خورد آخه محض رضای خدا لباسم خونی شد درگیر تکوندن لباسم بودم که صدای عوق زدن باعث شد متوجه دورم بشم وای خدایا من جلو ی بورام این کار و کردم اون دختره روحیه لطیفی داره حتما خیلی ترسیده دویدم سمتش و پشتش و ماساژ دادم رنگش پریده بود
هی هی بورام حالت خوبه من و ببین من من معذرت میخوام نفهمیدم چی شد نباید جلوی تو....
نذاشت حرفم و تموم کنم من و کنار زد از جاش بلند شد لباساش رو از روی زمین برداشت و گفت
_میخوام لباس عوض کنم...
تعجب کرده بودم چه طور اینقدر بیخیال رفتار کرد؟
اون همین الان حالش بد بود بعد جوری رفتار کرد که انگار هیچ اتفاق نیافتاده؟
_میخوای همین جوری نگام کنی؟
به خودم اومدم و سریع برگشتم پوزخندی زدم این دختر خیلی ضعیفه ولی دوست داره خودش و قوی نشون بده
달의 늑대인간🌑
- ۳.۵k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط