❌ اصکی ممنوع ❌ ادامه پارت قبل
والری گفت و ترنسلیت صوتی رو فعال کرد.
نیکولاس با شنیدن این جمله از رو قالیچه بلند شد و چهاردست و پا به سمت چمدون رفت.
والری نفسش رو داد بیرون.
طی این هفته بارها به نیکولاس گفته بود که باید مثل یه ادم رفتار کنه نه یه گربه، اما نیکولاس عادت کرده بود 15سال یه گربه باشه و قطعا طی یک هفته این عادت رو فراموش نمیکرد!
از عادت های دیگه اش غذا خوردن بدون دست بود!
وقتی والری برای اولین بار دید که نیکولاس مثل گربه ها دهنش رو تو غذا فرو میبره مخش سوت کشید!
نمیخاست نیکولاس رو بترسونه اما وقتی ناخاسته صداش اوج گرفت، نیک با ترس رو زمین، کنار پاش زانو زد و متنظر تنبیه موند!
والری نمیدونست چطور به نیک حالی کنه قصد تنبیهش رو نداره!
هر چقدر هم براش توضیح میداد بی فایده بود و صبح روز بعد دوباره این اتفاقات تکرار میشد:
1.نیک رو قالیچه خوابیده بود.
2.نیک مثل یه گربه سر و صورتش رو میمالید تا بیدار میشد.
3.نیک چهار دست و پا میرفت سرویس.
4.نیک با دهن سرش رو تو ظرف شیر فرو میبرد.
5.نیک رو قالیچه لم میداد یا خودش رو به پایه مبل میمالید.
6.نیک عاشق توپ و چیزای گلوله ای شکل مثل کاموا بود.
7.نیک از صدای بلند والری میترسید و اماده تنبیه میشد.
8.نیک برای خوراکی مورد علاقش کیوت بازی درمیاورد.
9.نیک حموم نمیرفت چون مثل گربه ها از اب متنفر بود.
10.نیک موقع عصبانیت مثل گربه ها جیغ میزد و پنجول میکشید.
والری خیلی تلاش کرده بود که تو این یه هفته حداقل یکی از این عادت ها رو از لیست دهگانه حذف کنه، اما نیک بهش ثابت کرده بود نمیتونه!
بدتر اینکه نیک ظاهری جذاب و حدودا فاکر داشت و کیتین بودنش با چهره اش متضاد بود!
این رفتارا در عین رو مخ بودن، دردناک بودن!
برای کسی که به مدت 15سال مجبورش کردن یه کیتین باشه، انسان بودن خیلی سخت بود!
با صدای زیبای نیک که احتمالا میگفت کار بستن چمدون رو تموم کرده به خودش اومد و ساکش رو بست.
به نیک اشاره کرد دنبالش بره.
با هم از هتل خارج شدن و راننده در رو براشون باز کرد.
49دختر امروز صبح راهی آمریکا شده بودن و قرار بود سیترا به استقبالشون بره.
خودش و نیک هم الان که تقریبا ساعت 10شب بود داشتن به سمت جت سخصی سیترا میرفتن.
وقتی به فرودگاه رسیدن، والری بی توجه به اطرافش به سمت جت رفت اما وسط راه با صدای نیک متوقف شد: والی...
چشماشو تو حدقه چرخوند: محض رضای فاک اسمم والریه!
به عقب چرخید و با دیدن چهره ترسیده نیک که تو بغل تهیونگ لرزش مشهودی داشت اخم کرد!
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
نیکولاس با شنیدن این جمله از رو قالیچه بلند شد و چهاردست و پا به سمت چمدون رفت.
والری نفسش رو داد بیرون.
طی این هفته بارها به نیکولاس گفته بود که باید مثل یه ادم رفتار کنه نه یه گربه، اما نیکولاس عادت کرده بود 15سال یه گربه باشه و قطعا طی یک هفته این عادت رو فراموش نمیکرد!
از عادت های دیگه اش غذا خوردن بدون دست بود!
وقتی والری برای اولین بار دید که نیکولاس مثل گربه ها دهنش رو تو غذا فرو میبره مخش سوت کشید!
نمیخاست نیکولاس رو بترسونه اما وقتی ناخاسته صداش اوج گرفت، نیک با ترس رو زمین، کنار پاش زانو زد و متنظر تنبیه موند!
والری نمیدونست چطور به نیک حالی کنه قصد تنبیهش رو نداره!
هر چقدر هم براش توضیح میداد بی فایده بود و صبح روز بعد دوباره این اتفاقات تکرار میشد:
1.نیک رو قالیچه خوابیده بود.
2.نیک مثل یه گربه سر و صورتش رو میمالید تا بیدار میشد.
3.نیک چهار دست و پا میرفت سرویس.
4.نیک با دهن سرش رو تو ظرف شیر فرو میبرد.
5.نیک رو قالیچه لم میداد یا خودش رو به پایه مبل میمالید.
6.نیک عاشق توپ و چیزای گلوله ای شکل مثل کاموا بود.
7.نیک از صدای بلند والری میترسید و اماده تنبیه میشد.
8.نیک برای خوراکی مورد علاقش کیوت بازی درمیاورد.
9.نیک حموم نمیرفت چون مثل گربه ها از اب متنفر بود.
10.نیک موقع عصبانیت مثل گربه ها جیغ میزد و پنجول میکشید.
والری خیلی تلاش کرده بود که تو این یه هفته حداقل یکی از این عادت ها رو از لیست دهگانه حذف کنه، اما نیک بهش ثابت کرده بود نمیتونه!
بدتر اینکه نیک ظاهری جذاب و حدودا فاکر داشت و کیتین بودنش با چهره اش متضاد بود!
این رفتارا در عین رو مخ بودن، دردناک بودن!
برای کسی که به مدت 15سال مجبورش کردن یه کیتین باشه، انسان بودن خیلی سخت بود!
با صدای زیبای نیک که احتمالا میگفت کار بستن چمدون رو تموم کرده به خودش اومد و ساکش رو بست.
به نیک اشاره کرد دنبالش بره.
با هم از هتل خارج شدن و راننده در رو براشون باز کرد.
49دختر امروز صبح راهی آمریکا شده بودن و قرار بود سیترا به استقبالشون بره.
خودش و نیک هم الان که تقریبا ساعت 10شب بود داشتن به سمت جت سخصی سیترا میرفتن.
وقتی به فرودگاه رسیدن، والری بی توجه به اطرافش به سمت جت رفت اما وسط راه با صدای نیک متوقف شد: والی...
چشماشو تو حدقه چرخوند: محض رضای فاک اسمم والریه!
به عقب چرخید و با دیدن چهره ترسیده نیک که تو بغل تهیونگ لرزش مشهودی داشت اخم کرد!
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.