تو دل دادی به شوق عشق و من جان پریشانم

...
تو دل دادی به شوق عشق و من جان پریشانم
چو صیدی منتظر بر خنجر از جورت نمی‌دانم

توآن‌بیدی برپاکی‌ایمان لرزه‌بر اندام خود داری
ولی من‌کافرم بر ابروان چون‌کمان یار می‌دانم

خیالت‌بازبامی گرم‌می‌گردد ودل‌شاد وخرامانی
محال‌اندیشه‌ناکام‌من‌کزشوق تو بد‌کرده ویرانم

به‌چشمت‌نیست جزخیری‌که‌ازماخود طلب‌داری
و‌من‌چون‌موج‌می‌جوشم‌به‌نیشت،نوش می‌دانم

دلت‌راخانه‌نامحرمان‌کردی‌که‌ازاین درد بگریزی
ولی‌من پیش ازاین درهجر تو افتان و خیزانم
(ندا)
#سروده_های_عاشقانه
دیدگاه ها (۹)

...آذر به وصل دی ماه، چه زیبا شده استنکوهش مکن دلم را که غوغ...

...نوشته‌ام که این غزل همه از عشق تمام شددلم گرفت و عاقبت ، ...

...در حضور تو شعر، سروده رسوایی استغزل‌چشم توست وشام من رویا...

...یک تار زلف طلائیت، به پاییز نمی‌دهمآن سرخی لب ، کشته مرا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط