یک تار زلف طلائیت به پاییز نمیدهم

...
یک تار زلف طلائیت، به پاییز نمی‌دهم
آن سرخی لب ، کشته مرا نیز نمی‌دهم

گیسوی‌تو برده‌ است دلم را به‌موج آب
یک‌گوشه چشمت به‌ هزار نیز نمی‌دهم

مژگان‌ تو را نیست‌بدل در دل این شهر
سیمات‌چه‌زیباست‌به‌شب‌خیز نمی‌دهم

آن غصه‌، که افتاده به چشمان سیاهت
کشته‌ است مرا، به خنجر تیز نمی‌دهم

نیشی‌است‌که‌نوش‌است دل‌خسته‌ مارا
هر چند که‌ تلخ باز به‌ تبریز نمی‌دهم

شیراز نشسته که خورد ، شیر لبت را
تهران که پر است از همه ایاز نمی‌دهم

در گوشه قلب تو‌ ، مرا جای اگر نیست
بر دامن تو ترمه‌، به‌ مهریز نمی‌دهم

آن‌شیشه که ازجنس دلم ساخته ساغر
پیمانه‌ی مستی‌است به پرویز نمی‌دهم

هرچند که گنجم دهد از نعمت خوانش
بابودن‌توشعرشودشوربه‌نیریز نمی‌دهم

فنجان لبت، آه که شیرین و من امشب
قصدم‌شده‌ آن‌صبح سحرخیز نمی‌دهم
(ندا)
#سروده_های_عاشقانه
دیدگاه ها (۱۹)

...در حضور تو شعر، سروده رسوایی استغزل‌چشم توست وشام من رویا...

...تو دل دادی به شوق عشق و من جان پریشانمچو صیدی منتظر بر خن...

...گفتی سکوت، که ستاره‌ها همه‌خاموش شدندمهتاب‌وعشق، پاییز وم...

...کجایی‌جان‌شیرینم، کجایی‌عشق من دینمکه آتش‌ می‌کنم برپا بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط