نخستین بار بود

نخستین بار بود
که نیزار بزرگ
ساقه یکی نی را
از خود می راند.
زیرا نی به باد بهار
عاشق شده بود .

نی زار
اولاد خود را نصیحت کرد
هشدارش داد
وگفت دست از عاشقی بدار
زیرا باد بهار
وطن ندارد !
اما نی
دل به وزیدن اردبیهشت
سپرده بود .
گفت :
نسیم مسافر ... یک سوی و
بیشه زار شما یک سو.
مرا سر ندامت از این دانایئ نیست !

بس بیشه زار
دارکوب را فرا خواند
وگفت
عاقبت عاشقی را
به فرزند من بیاموز !

و دارکوب
5 سوراخ برسینه نی کند و
گفت مجازات محبت است این.
تا دریابی
که تحمل علاقه آسان نیست !


و نی گفت پذیرفت ام
و باد بهاری در نی دمید
وعشق به دنیا آمد...

📚 شیرکو بیه کس
👤 احمد شاملو
دیدگاه ها (۳)

من پله‌های پشت‌بام را جارو کرده‌ام و شیشه‌های پنجره را هم شس...

با دستهایت کسوف کن زیباییِ ناتمام تو به کار این شهر نمی‌آید ...

درود🌸 اولین روزهفته🌱 از راه رسید🌱 انشالله امروزپراز 🌱 خیروبر...

صبوری مرداب را داریآرامشی عمیقکه سنجاقک‌ها را پابند کرده‌است...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط