کشیده ام تن خود را به غار تنهایی
کشیده ام تن خود را به غار تنهایی
چقدر خسته ام از روزگار تنهایی
در آسمان دل او هم گرفته است انگار...
بخوان به نام خداوندْگار تنهایی
ز خوابِ تلخِ عدم ناگهان شدم بیدار
به وقت ساعت شمّاطه دارِ تنهایی
شبیهِ مرقدِ بی زائری به کوهی دور...
نشسته روی دل من، غبار تنهایی
بگو به مرگ: کمی زودتر بیاید تا...
مرا رها کند از این حصارِ تنهایی
چقدر خسته ام از روزگار تنهایی
در آسمان دل او هم گرفته است انگار...
بخوان به نام خداوندْگار تنهایی
ز خوابِ تلخِ عدم ناگهان شدم بیدار
به وقت ساعت شمّاطه دارِ تنهایی
شبیهِ مرقدِ بی زائری به کوهی دور...
نشسته روی دل من، غبار تنهایی
بگو به مرگ: کمی زودتر بیاید تا...
مرا رها کند از این حصارِ تنهایی
۴.۲k
۱۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.