رمان عشق مجازی
#رمان_عشق_مجازی
#پارت_18
بعد ی ربع رسیدیم ماشینو پارک کرده نکرده علی پرید پایین دوید ب سمت بیمارستان بعد چند لحظه با چندتا پرستار و برانکارد اومدش احسان رو گذاشتن روش با سرعت راه افتادن ب سمت ورودیه بیمارستان دنبالش رفتم خیلی استرس داشتم چرا اون از هوش رفت یعنی بخاطره ی چوب این همه خون ازش رفت واقعا گیجم زودی بردنش اتاق عمل پشت در وایساده بودم علی کنارم ایستاد نگاش کردم دستمو گرف برد رو صندلی ته راه رو نشوندم با استرس پاهامو تکون تکون میدادم گوشیم زنگ خورد از کیفم اوردمش بیرون نگاش کردم شماره ناشناس بود تعجب کردم ولی خو جواب دادم
الو الو چرا حرف نمیزنی
سلام السا
این صدا صدای الهام بود گوشیو قطع کردم من حرفی نداشتم با اون بزنم عصبی دستامو گذاشتم رو شقیقه هام ماساژشون دادم بعد 1ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون رفتم سمتش چیشده اقای دکتر چرا اون از هوش رفت چرا بردینش اتاق عمل
خانوم شما باهاش چ نسبتی دارید نمیدوستم چی بگم یهو از دهنم پرید
نامزدشم
خودمم گیج شدم علی با دهن باز نگام کرد دکتر ی نگاهی بهم انداخت و گفت خانوم نامزدتون بخاطره ضربه ای کهب سرش وارد شده از هوش رفتن اون خون ریزیم بخاطره ضربه بوده و اینکه الا حالش خوبه هروقت ب هوش اومد میتونید برید ببینینش
#رمان
#عاشقانه
#نویسنده
@elsa_a
#پارت_18
بعد ی ربع رسیدیم ماشینو پارک کرده نکرده علی پرید پایین دوید ب سمت بیمارستان بعد چند لحظه با چندتا پرستار و برانکارد اومدش احسان رو گذاشتن روش با سرعت راه افتادن ب سمت ورودیه بیمارستان دنبالش رفتم خیلی استرس داشتم چرا اون از هوش رفت یعنی بخاطره ی چوب این همه خون ازش رفت واقعا گیجم زودی بردنش اتاق عمل پشت در وایساده بودم علی کنارم ایستاد نگاش کردم دستمو گرف برد رو صندلی ته راه رو نشوندم با استرس پاهامو تکون تکون میدادم گوشیم زنگ خورد از کیفم اوردمش بیرون نگاش کردم شماره ناشناس بود تعجب کردم ولی خو جواب دادم
الو الو چرا حرف نمیزنی
سلام السا
این صدا صدای الهام بود گوشیو قطع کردم من حرفی نداشتم با اون بزنم عصبی دستامو گذاشتم رو شقیقه هام ماساژشون دادم بعد 1ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون رفتم سمتش چیشده اقای دکتر چرا اون از هوش رفت چرا بردینش اتاق عمل
خانوم شما باهاش چ نسبتی دارید نمیدوستم چی بگم یهو از دهنم پرید
نامزدشم
خودمم گیج شدم علی با دهن باز نگام کرد دکتر ی نگاهی بهم انداخت و گفت خانوم نامزدتون بخاطره ضربه ای کهب سرش وارد شده از هوش رفتن اون خون ریزیم بخاطره ضربه بوده و اینکه الا حالش خوبه هروقت ب هوش اومد میتونید برید ببینینش
#رمان
#عاشقانه
#نویسنده
@elsa_a
۵.۳k
۲۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.