رمانعشقمجازی

#رمان_عشق_مجازی
#پارت_17
برا دیدنش نقشه ها داشتم با صدا اس مس گوشی نگاهی بهش انداختم کامران برام ادرسو فرستاده بود پامو رو گاز گذاشتم راه افتادم ب سمت تهران خیلی تند میروندم سرعتم خیلی بالا بود بعد دو ساعت بالاخره رسیدم ب ادرس موردنظر جلو خونشون پارک کردم از بیرونه خونه خیلی شیک و قشنگی بود تو ماشین منتظر بودم تا یکی از خونه بیاد بیرون یا بره تو خونه رو فرمون ضرب گرفته بودم ی ماشین رد شد رفت تو خونه خیلی سرعت داشت نتونستم داخلشو ببینم نکنه السا بود باید میرفتم دم در تنها راهش همین بود اگع دوست زبون درازشم باشه مهم نیست پیاده شدم رفتم از جلو ایفون رفتم کنار زنگو فشار دادم بعد چند ثانیه صدا یکی اومد
کیه؟
صدای علی بود وایی اون اینجاس پس من چرا هیچ خبری نداشتم مهم نیس اینجاس ک اینجاس من با السا کار دارم
سلام من با الساخانوم کار دارم میشه بگید بیان دم در صداش اومد پر از تعجب بود صداش
احسان خودتی تو اینجاااا چ غلطی میکنی
ب تو ربطی نداره ب السا بگو بیاد کارش دارم
دیدم جواب نداد همون لحظه در باز شد یکی پرید بیرون هنوز طرفو ی مشت محکم خورد ب صورتم منگ سرمو اوردم بالا داداش السا بود دستمو بردم بالا محکم زدم بهش همینجوری داشتیم جلو در هم دیگرو میزدیم باصدای جیغ یکی نگاش کردم دوست السا بود داشت جیغ میزد یک هو از هوش رفتم

از زبان السا
بعد ظهر از سرکار برگشتیم درسارم با خودم اوردم خیلی خسته بودم تا رسیدیم پریدم تو حموم تازه از حموم اومده بودم بیرون شلوار و تیشرت تنم کردم داشتم موهامو سشوار میکشیدم با جیغ درسا دویدم بیرون
درسااا چیشده چرا جیغ میزنیی با گریه گف الساا اونجاا رو سرمو برگردوندم ولی دیر شده بود چون علی با چوب محکم زد ب سر احسان دویدم ب سمتشون من قبلا پزشکی خونده بودم چند ترم یکم حالیم میشد رفتم نبضشو گرفتم کند میزد با داد ب علی گفتم بره ماشینو بیاره ببریمش بیمارستان بعد اوردن ماشین با کمک هم سوارش کردیم درسا برام مانتو شال اورده بود تنم کردم بهش گفتم برو تو خونه خودم پشت فرمون نشستم با سرعت زیاد روندم ب نزدیکترین بیمارستان هی از احسان خون میرفت واقعا ترسیده بودم

#رمان
#عاشقانه
نویسنده
@elsa_a
دیدگاه ها (۱)

#رمان_عشق_مجازی#پارت_18بعد ی ربع رسیدیم ماشینو پارک کرده نکر...

#اوزگه_تورر😍

میدانی گاهی بایدحتی بی دلیل شاد باشیگاهی باید در هجوم مشکلات...

#رمان_عشق_مجازی#پارت_16اه درسا میگم نه یعنی ولم کن باو. پامو...

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

نجات پروانه 🖤🦋پارت ۳که یهو یکی اومد داخل درو بست رومو برگردو...

دوپارتی تهیونگ part1موقعیت:روز تولد ات تهیونگ:ات لباساتو بپو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط