کمک...
کمک...
Part"۵"
معلم:بچه چی داری میگی؟
یوری:خفه میشی یا نه یه گوله تو سرت خالی مکنما...
سوجان:خب آره بلدم کار کنم
از تو کیفم بلند شدم یه هفت تیر در آوردم دادم بهش
یوری:باید بزنی سمت راست گردنشون جایی که شاهرگشون هست وگرنه ککشونم نمیگزع...
لینا:پس من چی؟
یوری:باید فک کنم ببینم اصلا می تونم تو عه افاده ای را قبول کنم یا نه؟
لینا:تروخدا جون من قبولم کن قول میدم نوکریتو کنم...
یوری بدون توجه به لینا یه کولت در آورد داد به یونجان...
یوری:ببین یونجان این ۳۰ تا تیر داره حدود ۲۵ تا از این جانورهارو میتونی از رو زمین برداری ۵ تا جای خطا برات گذاشتم اگر بشه شیش تا فاتحه ات خوندست..هوی خانم معلم این هفت تیر مشکیه هم بگیر واسه تو..
معلم:من نمیتونم با تفنگ کار کنم
یوری:پس اگه خدا بخواد میمیری
لینا:پس من چی
یوری:تو بچسب به کراشت اون میبرتت
(اشاره به یونجان)
یونجان:رو من کراش داری؟
لینا:خ..خب یه جورایی آره
یونجان نزدیک لینا شد تا خواست کاری کنه یوری داد زد...
یوری:این کارای کصافتی تونو بزارین کنار الان وقت اینجور مسخره بازیا نیست...بعدشم تا سه میشمارم درو باز میکنم اولش بدون سر و صدا میرم که تیرامون کمتر هدر بره پس تا اونجایی که می تونین صدا ندین...۱...۲...۳
راوی ویو
در باز شود هیچکس صدایی ازش در نمیاومد همه میدونستن فقط کافیه یه صدا ازشون در بیاد تا همه بریزن سرشون...راه پله اول و رد کردن...راه پل دوم هم رد کردن که با صدای جیغ بنفشی همه جارو برداشت...
معلم ویو
او..اون یه آدم بود که از کمر به پایین ن..داشت و لای نرده ها گیر کرده بود..
یوری:آی فاک اگه جونتونو دوست دارین بدویین...
زمین به لرزه در اومد انگار یه دسته فیل داشتن رو زمین میدوییدن سیلی از جمعیت خونین به طرف اونا می اومدن....
یوری:....
_____________________________________
شرمنده خیلی وقته نذاشتم ولی بفرماییین الان پارت بعدشم مینویسم🙂✨
Part"۵"
معلم:بچه چی داری میگی؟
یوری:خفه میشی یا نه یه گوله تو سرت خالی مکنما...
سوجان:خب آره بلدم کار کنم
از تو کیفم بلند شدم یه هفت تیر در آوردم دادم بهش
یوری:باید بزنی سمت راست گردنشون جایی که شاهرگشون هست وگرنه ککشونم نمیگزع...
لینا:پس من چی؟
یوری:باید فک کنم ببینم اصلا می تونم تو عه افاده ای را قبول کنم یا نه؟
لینا:تروخدا جون من قبولم کن قول میدم نوکریتو کنم...
یوری بدون توجه به لینا یه کولت در آورد داد به یونجان...
یوری:ببین یونجان این ۳۰ تا تیر داره حدود ۲۵ تا از این جانورهارو میتونی از رو زمین برداری ۵ تا جای خطا برات گذاشتم اگر بشه شیش تا فاتحه ات خوندست..هوی خانم معلم این هفت تیر مشکیه هم بگیر واسه تو..
معلم:من نمیتونم با تفنگ کار کنم
یوری:پس اگه خدا بخواد میمیری
لینا:پس من چی
یوری:تو بچسب به کراشت اون میبرتت
(اشاره به یونجان)
یونجان:رو من کراش داری؟
لینا:خ..خب یه جورایی آره
یونجان نزدیک لینا شد تا خواست کاری کنه یوری داد زد...
یوری:این کارای کصافتی تونو بزارین کنار الان وقت اینجور مسخره بازیا نیست...بعدشم تا سه میشمارم درو باز میکنم اولش بدون سر و صدا میرم که تیرامون کمتر هدر بره پس تا اونجایی که می تونین صدا ندین...۱...۲...۳
راوی ویو
در باز شود هیچکس صدایی ازش در نمیاومد همه میدونستن فقط کافیه یه صدا ازشون در بیاد تا همه بریزن سرشون...راه پله اول و رد کردن...راه پل دوم هم رد کردن که با صدای جیغ بنفشی همه جارو برداشت...
معلم ویو
او..اون یه آدم بود که از کمر به پایین ن..داشت و لای نرده ها گیر کرده بود..
یوری:آی فاک اگه جونتونو دوست دارین بدویین...
زمین به لرزه در اومد انگار یه دسته فیل داشتن رو زمین میدوییدن سیلی از جمعیت خونین به طرف اونا می اومدن....
یوری:....
_____________________________________
شرمنده خیلی وقته نذاشتم ولی بفرماییین الان پارت بعدشم مینویسم🙂✨
۴.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.