شاعر شدنم جبری ست در حداقل امشب

شاعر شدنم جبری ست در حداقل امشب
دستان تو تسبیحی ست در دست غزل امشب

چشم تو چه شیرین است هر وقت که میخندی
القصه که بیهودست این ظرف عسل امشب

انکار نکن...انگار، اشک است که می آید
دل تنگی ات افتادست در دستِ بغل امشب

میخندی و چشمانت از شرم سرازیر است
این گونه رقم خوردست از روز ازل امشب

هر لحظه هزاران شعر از چشم تو می ریزد
شاعر شدنم جبری ست در حداقل امشب!
دیدگاه ها (۴)

آهای مردم دنیا آهای مردم دنیاگله دارم گله دارم من از عالم و ...

شب که از نیمه گذشتمن دلم را دیدم که نشسته لب پاشویه حوضآب می...

ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﻠﺐ ﻫﺮﮐﺲﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺸﺖ ﮔﺮﻩ ﮐﺮﺩهﺍﺵ استﻣﺸﺖ میﮐﻨﻢ..ﻭ ...

خلوتم را نشکن...شاید این خلوت من کوچ کندبه شب پروانهبه صدای ...

⁨⁨⁨⁨حتما بخوانید👇🏼😭💔رخت عزایت را به تن کردم عزیزماصلا خودم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط