چندپارتی امگاورس
چندپارتی امگاورس
پارت ۲
ویو تهیونگ
پسر رو گذاشتم رو زمین نشستم تو ماشین که دیدم وایساده
تهیونگ : منتظر چی هستی ؟ بشین دیگه
کوک : ک کجا بشینم (اینا لکنتنا)
به پاهام اشاره کردم که گفت
کوک : چی
تهیونگ : بشین اینجا
دیدم تکونم نمیخوره که با دست کشیدم انداختمش رو پام درو بستم داشتم یواش یواش تحریک میشدم من که نمیدونستم اگه بکشمش بشونمش همچین جای بدی میشینه هرچی میگذشت بیشتر حالم بد میشد
تهیونگ : اسمت چیه کوچولو ؟
کوک : اسمم جونگ کوک بیشتر کوک صدام میزنن
تهیونگ : اسم منم تهیونگه
چند دقیقه بعد حس کردم یه چیزی افتاد رو سینم نگاه کردم دیدم نیم وجبی خوابش برده افتاده رو سینم با دست چپم رانندگی میکردم دست راستم لای موهاش بود موهاش بوی شامپو بچه میداد اخه پسر چقدر کیوت
رسیدم عمارت خودم که تنها زندگی میکنم من حالم بد بود نمیتونستم بزارم همینجوری بره بخوابه پس بیدارش میکنم
تهیونگ : کوک کوک بیدار شو
کوک : ها چی شده ؟ (خوابالو)
تهیونگ : بیدارشو که کلی کارداریم
کوک : چه کاری
تهیونگ : خودت میفهمی
کوک : باشه
تهیونگ : پیاده شو
کوک : چشم
ویو کوک
پیاده شدم که دوباره منو گرفت بغلش برد تو خونش خونه که چی بگم قصر بود منو برد تو اتاق گذاشت رو تخت درازم داد
بعد شروع کرد به بوسیدنم بعد یهو یه گاز محکم گرفت که میشد طعم خون رو فهمید بعد شروع کرد به دراوردن لباساش و لخت شد اومد سمتم و لباسای منم در اورد
دیگه داره خاک برسری میشه چون ممکنه گذارش شه رو این نمینویسم
اینم بگم
کوک ۱۶ سالشه 🙂
تهیونگ ۲۲ سالشه ☺
اینم بگم شاید خاک برسریش زیاد باشه دوست نداری نخون 😈
پارت ۲
ویو تهیونگ
پسر رو گذاشتم رو زمین نشستم تو ماشین که دیدم وایساده
تهیونگ : منتظر چی هستی ؟ بشین دیگه
کوک : ک کجا بشینم (اینا لکنتنا)
به پاهام اشاره کردم که گفت
کوک : چی
تهیونگ : بشین اینجا
دیدم تکونم نمیخوره که با دست کشیدم انداختمش رو پام درو بستم داشتم یواش یواش تحریک میشدم من که نمیدونستم اگه بکشمش بشونمش همچین جای بدی میشینه هرچی میگذشت بیشتر حالم بد میشد
تهیونگ : اسمت چیه کوچولو ؟
کوک : اسمم جونگ کوک بیشتر کوک صدام میزنن
تهیونگ : اسم منم تهیونگه
چند دقیقه بعد حس کردم یه چیزی افتاد رو سینم نگاه کردم دیدم نیم وجبی خوابش برده افتاده رو سینم با دست چپم رانندگی میکردم دست راستم لای موهاش بود موهاش بوی شامپو بچه میداد اخه پسر چقدر کیوت
رسیدم عمارت خودم که تنها زندگی میکنم من حالم بد بود نمیتونستم بزارم همینجوری بره بخوابه پس بیدارش میکنم
تهیونگ : کوک کوک بیدار شو
کوک : ها چی شده ؟ (خوابالو)
تهیونگ : بیدارشو که کلی کارداریم
کوک : چه کاری
تهیونگ : خودت میفهمی
کوک : باشه
تهیونگ : پیاده شو
کوک : چشم
ویو کوک
پیاده شدم که دوباره منو گرفت بغلش برد تو خونش خونه که چی بگم قصر بود منو برد تو اتاق گذاشت رو تخت درازم داد
بعد شروع کرد به بوسیدنم بعد یهو یه گاز محکم گرفت که میشد طعم خون رو فهمید بعد شروع کرد به دراوردن لباساش و لخت شد اومد سمتم و لباسای منم در اورد
دیگه داره خاک برسری میشه چون ممکنه گذارش شه رو این نمینویسم
اینم بگم
کوک ۱۶ سالشه 🙂
تهیونگ ۲۲ سالشه ☺
اینم بگم شاید خاک برسریش زیاد باشه دوست نداری نخون 😈
۶.۳k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.