پشتِ هر در زدن از تو خبری بود که نیست!
پشتِ هر در زدن از تو خبری بود که نیست!
کفشهایت همهشب پشتِ دری بود، که نیست
خانهای بود که از همهمهٔ ما پر بود...
آخر کوچهٔ پر رهگذری بود که نیست
خندهٔ شاد مناز عمق دلی بود... که بود!
گریهٔ شوق تو در چشمِ تری بود که نیست
شعر میگفتم و میخواندم و میسوزاندم
آه در من نفس شعلهوری بود که نیست
دلسپردن به تو دلخواهترین بازی بود
عشقبازی هوس پرخطری بود که نیست
یار بگذشته که در حال خوشی! یادت هست؟
در من آیندهٔ پر شور و شری بود که نیست
خود بخود نشکستم، خواب تو را میدیدم
شک ندارم که به دستت تبری بود که نیست
گفته بودم: بروم... میآیی... میبینی...
آری آن بدرقه پشت سفری بود که نیست
صبح لغزید ولی خواب به پلکم نوزید
شب من چشم بهراه سحری بود که نیست
سالها رفته و از من خبری نیست که بود
ای که از شور تو روزی اثری بود، که نیست
کفشهایت همهشب پشتِ دری بود، که نیست
خانهای بود که از همهمهٔ ما پر بود...
آخر کوچهٔ پر رهگذری بود که نیست
خندهٔ شاد مناز عمق دلی بود... که بود!
گریهٔ شوق تو در چشمِ تری بود که نیست
شعر میگفتم و میخواندم و میسوزاندم
آه در من نفس شعلهوری بود که نیست
دلسپردن به تو دلخواهترین بازی بود
عشقبازی هوس پرخطری بود که نیست
یار بگذشته که در حال خوشی! یادت هست؟
در من آیندهٔ پر شور و شری بود که نیست
خود بخود نشکستم، خواب تو را میدیدم
شک ندارم که به دستت تبری بود که نیست
گفته بودم: بروم... میآیی... میبینی...
آری آن بدرقه پشت سفری بود که نیست
صبح لغزید ولی خواب به پلکم نوزید
شب من چشم بهراه سحری بود که نیست
سالها رفته و از من خبری نیست که بود
ای که از شور تو روزی اثری بود، که نیست
۴.۹k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.