گزارش نکنید پارت ۲ حمايت یادتون نره
خودم اومدم یه کامین داشت میومد سمتمون
زود فرمونو چرخوندم
همه از خواب پریدم
همه باهم:چیشد
+یه کامیون از جاده خارج شد
(ویو رزیتا)
حس خوبی به این سفر نداشتم
ازاول که وارد ماشین شدیم همش توهم میزنم که یه چیزی جلو ماشینه
با اینکه هیچ ترسی از جن و روح ندارم اما واقعا ترس بدی به جونم افتاده
یه آبمیوه خوردم تا حالم بهتر شه
اگه بخاطر پول نبود هیچ وقت وارد این کار نمیشدم مجبورم کار کنم تا هزینه بابامو بدم
کم کم چشام گرم شد که یه جیزی اومد جلو چشم
یه پسر که دهنش تا بنا گوش پاره شده بود
داشت پیانو میزد
و یه موجودات عجیب دورش بودن
همش میخواستم چشامو باز کنم اما توانی نداشتم
موجودات که انگار آدم هایی بودن که قیافه ترسناک داشتن چیزی رو زیر لب زم زمه میکردن
؟لبخند بزن لبخند بزن یا کشته شو
با زم زمه کردن این جمله پسره قه قهقه ای کشید
بلاخره چشام باز شد با ترس به جک نگاه کردم
=خوبی
&اره اره
ویو ا.ت
سرمو به شیشه تکیه دادم ما هممون داریم از دنیای واقعی دور میشیم که فقط بتونیم با ترس خوشحال باشیم
هیچکس نمیدونه که من چه خانواده ای دارم
و از بچه گی چی تجربه کردم
(۱۶سال پیش از فیلیکس)
یه دختر بچه مظلوم و زیبا چی میتونه از این بهتر باشه داشت روی تاب کتاب میخوند که صدای جیغ مادرش اومد
دخترک از ترس پشت بوته ها رفت رفتم پیشش
#لطفا هق به من دست نزن
دستمو روس شونش گذاشتم و آینده رو دیدم
#من همیشه پیشتم قول میدم
@اما تو انسانی
#اما عشق میتونه همه چی رو عوض کنه
با دیدن آینده نیشخندی زدم پس قراره عاشقم بشه
@ کاری باهات ندارم
#میشه هق مامانمو نجات بدی
@ چی
#هق مامانم
دست کوچولوشو رای زانوم گذاشت و با چشاش که معلوم بود داره التماسم میکنه بهم نگاه کرد
@ باشه اما یه قولی باید بهم بدی
# چه قولی
@ منو تو آینده پیدا کن
#چی
بدون اهمیت به حرفش رفتم پشت سر باباش
مامان ا.ت*
بابای ا.ت!
!تو تو دیگه چی هستی
دستمو که داشتم تبدیل میشدم و زیر گلوش گذاشتم وقتی نبضش متوقف شد ولش کردم و
دوباره احضار شدم به عمارت
(زمان حال از دید ا.ت)
یعنی اون چه موجودی بود که بهم گفت منو تو آینده پیدا کن
از اون روز منو مامانم تنهایی بهترین زندگی رو برای هم ساختیم
به خودم اومدم دیدم جیپی اس فعلا شد
۱ ساعت مونده تا مسیر
#بچه ها همه جی اوردین دیگه لباس و کنسرو و بقیه چیزا
=اره
&اره همه چی هست
÷+اره
زود فرمونو چرخوندم
همه از خواب پریدم
همه باهم:چیشد
+یه کامیون از جاده خارج شد
(ویو رزیتا)
حس خوبی به این سفر نداشتم
ازاول که وارد ماشین شدیم همش توهم میزنم که یه چیزی جلو ماشینه
با اینکه هیچ ترسی از جن و روح ندارم اما واقعا ترس بدی به جونم افتاده
یه آبمیوه خوردم تا حالم بهتر شه
اگه بخاطر پول نبود هیچ وقت وارد این کار نمیشدم مجبورم کار کنم تا هزینه بابامو بدم
کم کم چشام گرم شد که یه جیزی اومد جلو چشم
یه پسر که دهنش تا بنا گوش پاره شده بود
داشت پیانو میزد
و یه موجودات عجیب دورش بودن
همش میخواستم چشامو باز کنم اما توانی نداشتم
موجودات که انگار آدم هایی بودن که قیافه ترسناک داشتن چیزی رو زیر لب زم زمه میکردن
؟لبخند بزن لبخند بزن یا کشته شو
با زم زمه کردن این جمله پسره قه قهقه ای کشید
بلاخره چشام باز شد با ترس به جک نگاه کردم
=خوبی
&اره اره
ویو ا.ت
سرمو به شیشه تکیه دادم ما هممون داریم از دنیای واقعی دور میشیم که فقط بتونیم با ترس خوشحال باشیم
هیچکس نمیدونه که من چه خانواده ای دارم
و از بچه گی چی تجربه کردم
(۱۶سال پیش از فیلیکس)
یه دختر بچه مظلوم و زیبا چی میتونه از این بهتر باشه داشت روی تاب کتاب میخوند که صدای جیغ مادرش اومد
دخترک از ترس پشت بوته ها رفت رفتم پیشش
#لطفا هق به من دست نزن
دستمو روس شونش گذاشتم و آینده رو دیدم
#من همیشه پیشتم قول میدم
@اما تو انسانی
#اما عشق میتونه همه چی رو عوض کنه
با دیدن آینده نیشخندی زدم پس قراره عاشقم بشه
@ کاری باهات ندارم
#میشه هق مامانمو نجات بدی
@ چی
#هق مامانم
دست کوچولوشو رای زانوم گذاشت و با چشاش که معلوم بود داره التماسم میکنه بهم نگاه کرد
@ باشه اما یه قولی باید بهم بدی
# چه قولی
@ منو تو آینده پیدا کن
#چی
بدون اهمیت به حرفش رفتم پشت سر باباش
مامان ا.ت*
بابای ا.ت!
!تو تو دیگه چی هستی
دستمو که داشتم تبدیل میشدم و زیر گلوش گذاشتم وقتی نبضش متوقف شد ولش کردم و
دوباره احضار شدم به عمارت
(زمان حال از دید ا.ت)
یعنی اون چه موجودی بود که بهم گفت منو تو آینده پیدا کن
از اون روز منو مامانم تنهایی بهترین زندگی رو برای هم ساختیم
به خودم اومدم دیدم جیپی اس فعلا شد
۱ ساعت مونده تا مسیر
#بچه ها همه جی اوردین دیگه لباس و کنسرو و بقیه چیزا
=اره
&اره همه چی هست
÷+اره
۸.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.