《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 32
{ یک هفته بعد }
توی این مدت مادر جیمین بارها سعی کرد که جیمین و ات ر بهم نزدیک کنه و فکر میکرد که موفق شده از اینکه تونسته بود که پسر و عروسش رو بهم نزدیک کنه خیلی خوشحال بود
اما اینا فقد تصورات اون بود فردا روزه عروسی سون هی و جین بود
و همه درحال آماده شدن برای عروسی بودن
ات روی لباسش دستی کشید و روبه سون هی گقت
ات : من آمادم میتونیم برین
سون هی درحالی که غر زدن بود از روی تخت بلند شد
سون هی : خوبه که آماده شدی چرا انقدر تولش میدی میدونی
من همه این هفته رو منتظر لباس عروسم بودم
و امروز آماده شده و باید برین بیاریم
ات : باشه خانم غر غرو بیا برین جیمین پایین منتظرمونه
ات با سون هی از اوتاق خارج شدن و به بیرون از خونه رفتن که جیمین
همراه با جین کنار ماشین وایستاده بودن
ات با دیدن جین با عجله با سمت رفت و برادر اش رو بغل کرد
ات : خیلی دلم برات تنگ شده بود
برادر اش متقابلا بغلش کرد
جین : منم دلم برات تنگ شده بود خیلی معذرت میخوامکه نتونستم
بیام دیدنت
ات از بغل برادر اش جدا شد و گفت
ات : اشکالی نداره همین که میبینم خوبی برام کافيه
جین و ات درحال حرف زدن بودم که سون هی با غرید
سون هی : بیا برین توی ماشین هم میتونید رفع دل تنگی کنید من امروز باید لباس عروسیمو بیارم
همه به این عجول بودن سون هی خنده کردن که جیمین گفت
جیمین : باشه بیا بریم خواهر عجول من
بت خنده سوار ماشین شدن حرکت کردن
بعد از چند مین جلوی یه مرکز خرید بزرگ وایستاده و از ماشین پیاده شدن سون هی دست جین رو گرفت و گفت
سون هی: بیایین بریم
ات دنبال سون هی و جین میرفت که جیمین دستاش رو گرفت ر
و روبه سون هی جین گفت
جیمین : شما برین منو ات میخواهی بریم یجایی
سون هی چشمکی به ات زد وگفت
سون هی : باشه خوش بگذره
جین : باشه برین مراقب خواهر باش
جیمین که درحال رفتن بود دستی برای جین تکون داد
ات........
نمیدونستم جیمین داره کجا میره جیزی نمیگفت و فقد دستم رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید
یعد از چندمین وارد یه پاساژ لباس شدیم خیلی قشنگ بود
همینطور به لباس ها نگاه میکردم که جیمین روبه فروشنده گفت
جیمین : میخوام لباس های آخرین مدلتون رو ببینیم
فروشنده : بله آقای از اين طرف
فروشنده چند دست لباس برداشت و روبه ات گفت
فروشنده : بفرمایید خانم اوتاق پورو از این طرفه
ات با رهنما فروشنده به طرف اوتاق پورو رفت و یکی از لباس هارو پوشید و از اوتاق بیرون اومد
جیمین که روی کاناپه جلوی اوتاق پورو نشسته بود وقتی سرش رو بلند کرد و به او نگاه کرد محوه شد
نمیتونست زیبای این دوخترو توصيف کنه
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
پارت 32
{ یک هفته بعد }
توی این مدت مادر جیمین بارها سعی کرد که جیمین و ات ر بهم نزدیک کنه و فکر میکرد که موفق شده از اینکه تونسته بود که پسر و عروسش رو بهم نزدیک کنه خیلی خوشحال بود
اما اینا فقد تصورات اون بود فردا روزه عروسی سون هی و جین بود
و همه درحال آماده شدن برای عروسی بودن
ات روی لباسش دستی کشید و روبه سون هی گقت
ات : من آمادم میتونیم برین
سون هی درحالی که غر زدن بود از روی تخت بلند شد
سون هی : خوبه که آماده شدی چرا انقدر تولش میدی میدونی
من همه این هفته رو منتظر لباس عروسم بودم
و امروز آماده شده و باید برین بیاریم
ات : باشه خانم غر غرو بیا برین جیمین پایین منتظرمونه
ات با سون هی از اوتاق خارج شدن و به بیرون از خونه رفتن که جیمین
همراه با جین کنار ماشین وایستاده بودن
ات با دیدن جین با عجله با سمت رفت و برادر اش رو بغل کرد
ات : خیلی دلم برات تنگ شده بود
برادر اش متقابلا بغلش کرد
جین : منم دلم برات تنگ شده بود خیلی معذرت میخوامکه نتونستم
بیام دیدنت
ات از بغل برادر اش جدا شد و گفت
ات : اشکالی نداره همین که میبینم خوبی برام کافيه
جین و ات درحال حرف زدن بودم که سون هی با غرید
سون هی : بیا برین توی ماشین هم میتونید رفع دل تنگی کنید من امروز باید لباس عروسیمو بیارم
همه به این عجول بودن سون هی خنده کردن که جیمین گفت
جیمین : باشه بیا بریم خواهر عجول من
بت خنده سوار ماشین شدن حرکت کردن
بعد از چند مین جلوی یه مرکز خرید بزرگ وایستاده و از ماشین پیاده شدن سون هی دست جین رو گرفت و گفت
سون هی: بیایین بریم
ات دنبال سون هی و جین میرفت که جیمین دستاش رو گرفت ر
و روبه سون هی جین گفت
جیمین : شما برین منو ات میخواهی بریم یجایی
سون هی چشمکی به ات زد وگفت
سون هی : باشه خوش بگذره
جین : باشه برین مراقب خواهر باش
جیمین که درحال رفتن بود دستی برای جین تکون داد
ات........
نمیدونستم جیمین داره کجا میره جیزی نمیگفت و فقد دستم رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید
یعد از چندمین وارد یه پاساژ لباس شدیم خیلی قشنگ بود
همینطور به لباس ها نگاه میکردم که جیمین روبه فروشنده گفت
جیمین : میخوام لباس های آخرین مدلتون رو ببینیم
فروشنده : بله آقای از اين طرف
فروشنده چند دست لباس برداشت و روبه ات گفت
فروشنده : بفرمایید خانم اوتاق پورو از این طرفه
ات با رهنما فروشنده به طرف اوتاق پورو رفت و یکی از لباس هارو پوشید و از اوتاق بیرون اومد
جیمین که روی کاناپه جلوی اوتاق پورو نشسته بود وقتی سرش رو بلند کرد و به او نگاه کرد محوه شد
نمیتونست زیبای این دوخترو توصيف کنه
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
۱.۹k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.