《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 31
و به سمت شدم برداشت وقتی توی یک قدمیش ایستاده
ات قطره اشک از چشماش چکید
جیمین که متوجه حاله ات شد و میدونست که اینم میتونه نقشه مادرش
باشه زود کت خود اش رو برداشت و روی شونه های ات انداخت
با این حرکت جیمین ات چشمای پر از اشکش رو به جیمین دوخت
و گفت
جیمین : تو برو لباس تو عوض کن من الان میام
ات به رفتن جیمین نگاه میکرد جیمین از اوتاق خارج و به سمت اوتاق مادرش رفت و با عصبانیت وارد اوتاق شد
مادرش که درحال کتاب خوندن بود از روی تخت بلند شد
جیمین : مگه من بهتون نگفتم توی زندگیم دخالت نکنید
چرا همیچین کاری کردین
م/جیمین: مگه چیکار کردم پسرم
جیمین : اون لباس چیه که ات رو مجبور کردی بپوشه
م/جیمین : اونو میگی چیزه خواستی نیست لباسی یه که هر زنه متحلی
باید بپوشه
جیمین با صدای بلند گفت
جیمین : من بهتون گفتم این موضوع به خودمون مربوطه میشه چرا دخالت میکنی
م/جیمین : داد نزن پسرم میدونی اگه پدرت بفهمه که ازدواجتون سوریه
چیکار میکنه تو نه اخلاق پدرت رو میدونی
جیمین بدون حرفه دیگه ای از اوتاق خارج شد و سمت اوتاقاش رفت
وارد اوتاق شد ات از حمام اومد بیرون
جیمین به سمتش قدم برداشت و توی یه قدمیش ایستاده
جیمین : نگران نباش من با مادرم حرف زدم دیکه از این کارا نمیکنه
ات نگاهش رو به جیمین دوخت و به چشماش نگاه میکرد
ات : خیلی معذرت میخوام همه این اتفاقات بخاطر من اوفتاده
اگه من نبودم با کسی که دوست داشتی ازدواج می.........
حرفه ات با قرار گرفتن انگشت جیمین روی لب هایش قطع شد
جیمین : من اصلا پشیمون نیستم که باهات ازدواج کردم
نمیخوام بخاطر کارای بقیه معذرت خواهی کنی الانم دیر وقت برو بخواب
جیمین انگشت اش رو از لبای ات برداشت و به سمت تخت رفت و روبه سقف دراز کشید ات که از این حرکت جیمین شکه شده بود
به خود اش اومد و به جیمین نگاه میکرد چرا انقدر باهاش مهربون بود
کم کم حرف های سون هی بهش سابت میشد این که ممکنه جیمین عاشقش باشه توی فکر فرو رفت بود
جیمین همينطور که روبه سقف خوابیده بود و با چشمای بسته گفت
جیمین : بازم میخواهی اونجوری نگام کنی یا میخواهی بگیری بخوابی
ات که متوجه وضعیت شد زود نگاهش رو از جیمین گرفت
و به سمت تخت رفت و گوشه تخت دراز کشید
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟
پارت 31
و به سمت شدم برداشت وقتی توی یک قدمیش ایستاده
ات قطره اشک از چشماش چکید
جیمین که متوجه حاله ات شد و میدونست که اینم میتونه نقشه مادرش
باشه زود کت خود اش رو برداشت و روی شونه های ات انداخت
با این حرکت جیمین ات چشمای پر از اشکش رو به جیمین دوخت
و گفت
جیمین : تو برو لباس تو عوض کن من الان میام
ات به رفتن جیمین نگاه میکرد جیمین از اوتاق خارج و به سمت اوتاق مادرش رفت و با عصبانیت وارد اوتاق شد
مادرش که درحال کتاب خوندن بود از روی تخت بلند شد
جیمین : مگه من بهتون نگفتم توی زندگیم دخالت نکنید
چرا همیچین کاری کردین
م/جیمین: مگه چیکار کردم پسرم
جیمین : اون لباس چیه که ات رو مجبور کردی بپوشه
م/جیمین : اونو میگی چیزه خواستی نیست لباسی یه که هر زنه متحلی
باید بپوشه
جیمین با صدای بلند گفت
جیمین : من بهتون گفتم این موضوع به خودمون مربوطه میشه چرا دخالت میکنی
م/جیمین : داد نزن پسرم میدونی اگه پدرت بفهمه که ازدواجتون سوریه
چیکار میکنه تو نه اخلاق پدرت رو میدونی
جیمین بدون حرفه دیگه ای از اوتاق خارج شد و سمت اوتاقاش رفت
وارد اوتاق شد ات از حمام اومد بیرون
جیمین به سمتش قدم برداشت و توی یه قدمیش ایستاده
جیمین : نگران نباش من با مادرم حرف زدم دیکه از این کارا نمیکنه
ات نگاهش رو به جیمین دوخت و به چشماش نگاه میکرد
ات : خیلی معذرت میخوام همه این اتفاقات بخاطر من اوفتاده
اگه من نبودم با کسی که دوست داشتی ازدواج می.........
حرفه ات با قرار گرفتن انگشت جیمین روی لب هایش قطع شد
جیمین : من اصلا پشیمون نیستم که باهات ازدواج کردم
نمیخوام بخاطر کارای بقیه معذرت خواهی کنی الانم دیر وقت برو بخواب
جیمین انگشت اش رو از لبای ات برداشت و به سمت تخت رفت و روبه سقف دراز کشید ات که از این حرکت جیمین شکه شده بود
به خود اش اومد و به جیمین نگاه میکرد چرا انقدر باهاش مهربون بود
کم کم حرف های سون هی بهش سابت میشد این که ممکنه جیمین عاشقش باشه توی فکر فرو رفت بود
جیمین همينطور که روبه سقف خوابیده بود و با چشمای بسته گفت
جیمین : بازم میخواهی اونجوری نگام کنی یا میخواهی بگیری بخوابی
ات که متوجه وضعیت شد زود نگاهش رو از جیمین گرفت
و به سمت تخت رفت و گوشه تخت دراز کشید
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟
۱.۹k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.