ددیجذابمن

#ددی_جذاب_من

پارت ۳۴

+حالا بیا بغلم

دستشو بازکرد و رفتم بغلش

_ایشششش برو عطر بزن تا کسی نفهمیده، بو سیگار میدی

+باشه حالا بعد میزنم

نشسته بودیم که یهو دیدم یه پیام برای کوک اومد ولی تا خودش رنگش شد مث کچ دیوار

_چیشده

+واییی نه پلیسا جامو پیدا کردن باید فرار کنم

_پس زود باش منتظر چی هستی

سریع بلند شد و رفت داخل اتاق لباساشو جمع کرد ریخت تو یه کیف و لباساشو پوشید و میخواست از پنجره بره که

_چرا از اونجا میری بیا برو اول به مامان بابات بگو

+نمیشه وقت زیادی ندارم باید برم یه چند روزی گم گور میشم خب ولی برمی‌گردم نگران من نباش

_منم باهات میام (بغض)

+دیوونه ای نمیشه اصلا حرفشم نزن

_من نمیزارم تنهایی جایی بری یا با هم میریم یا تو هم نمیری(بغض)

+ خیلی خب باشه زود باش عجله کن

سریع دستمو گرفت و از پنجره پریدیم پایین از در پشتی عمارت زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و رفتیم

+سیم کارتتو در بیار بشکون بندازدور گوشیتم خاموش کن

_باشه

سریع کاری که گفت رو کردم خودشم همین کارو کرد از شهر رفتیم بیرون دیگه داشت خوابم میبرد سرمو تکیه دادم به شیشه ماشین و کم کم خواب رفتم، یک ساعت بعد احساس کردم یکی داره بیدارم می‌کنه دیدم جونکوکع

+رسیدیم پاشو

_هوم باشه

از ماشین پیاده شدیم جلوی یه عمارت بزرگ بود که از شهر بیرون بود و خیلی دور بودیم

_اینجا کجاس

+یه مخفیگاه برای یه مدت کوتاه که اینجا باشیم کسی پیدامون نمیکنه

_اها

+بریم داخل

رفتیم داخل قشنگ بود ولی الان این مهم نبود جون کوک مهم تر بود

+وایییی به خیر گذشت فک کنم چند کیلو کم کردم

_بابا تو دیگه کی هستی که هیچ کدوم از پلیسای کره نمیتونن بگیرنت (خنده)

+بریم بالا

_بریم

دستمو گرفت و رفتیم بالا تو یه اتاق خیلی دارک که فک کنم مال خودش بود

_اتاق خودته

+اوهوم میگم لونا کاش باهام نمیومدی میترسم اگه منو پیدا کنن تو هم پات گیره

_نگران نباش هیچ اتفاقی نمیفته روز اولی که که بهت اعتراف کردم هم گفتم هر اتفاقی هم بیفته ما همیم

+مرسی که هستی(لبخند) از اینکه تو زندگیمی خیلی خوشحالم

_منم همینطور

+خب دیگه وقت خوابه

_پس مامان بابا هامون چی چجوری بهشون خبر میدی

+بهشون گفتم نگران نباش

_ولی تو که سیمکارتتو شکوندی گوشیتون خاموش کردی

+چند تا گوشی دارم بیبی هنوز منو نشناختی

_هنوز نشناختم و نمی‌شناسم هم راستی تا کی گوشیم باید خاموش باشه

+تا چند روز

_ولی حوصلم سر می‌ره هووووف

یه گوشی گرفت جلوم

+بفرمایید بانو

_مرسییییی
دیدگاه ها (۰)

#ددی_جذاب_من پارت ۳۵+خب بیبی من دیگه باید برم یه سری کار دا...

#ددی_جذاب_من پارت ۳۶صبح روز بعداز زبان لونا:از خواب بیدار ش...

#ددی_جذاب_من پارت ۳۳_چرا برگشتین مگه خوش نگذشت بهتونبابای ک...

#invisiblelovePart_12جونگکوک اومد نزدیکم و دستمو گرفت ، از ا...

خب اینم پارت 13 😁البته چون حوصلم سر رفته بود دادم وگرنه هنو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط