«عشق پولی پارت۵۲»
«عشق پولی پارت۵۲»
پشتتو نگاه کردی دیدی جیمینه وقتی دست گرمتو گرفت حس کردی دنیا داره بهت لبخند میزنه حس کردی همچیو داری حس میکردی داری منفجر میشدی همینجوری داشتی نگاهش میکردی ولی هیچ کس خبر نداشت تو دلتون چی میگذره دستشو محکم گرفتی و رفتی لباس مامانتو برداشتی بوش میکردی رفتی ک بپوشیش بوی مادرتو میداد فک میکردی ک وقتی این لباسو بپوشی دلت برای مادرت تنگ شه ولی ی حسی بهت دست داد ک خانوادت پیشتن انگار ک مادرت دستتو گرفته بابات مثل همیشه صورتتو میبوسه داداشتت مثل همیشه اون خنده های زیباشو بهت میزنه و زن داداشت ظاهرتو درس میکنه و بهت روحیه میده داشتی دورتو نگاه میکردی و تو ذهنت باهاشون صحبت میمردی مدضت زمان زیادی رو توی اتاق بودی جیمین نگرانت شد صدات میکرد و تو جواب نمیدادی ک داشت درو باز میکرد تو هم داشتی در بازی میکردی ک دیدی در ب شدت سمتت اومد و خورد توی سرت و افتادی زمین هیونو خواهرت تو ماشین بود و جیمین ب سرعت اومد پیشت خیلی نگران شده بود و اشکی چشماشو گرفته بود تو هم از شدت درد همش سرم سرم میکردی و روی زمین بودی و اونم تورو بغل کرد بود ی مدت خیلی طولانی ب همنگاه میکردین ک یهو در باز تر شدو هردوتون ترسیدین
ویو هیون.
خیلی نگران شدم ک اتفاقی براشون نیوفتاده باشه از طرفیم حس میکردم ا.ت و هوانگ سو یچی ازم مخفی میکرد سوهی هم خیلی نگران بود(بلاخره ی اسم برا خواهرش گذاشتم🤡) پیاده شدم و سوهی و بغل کردم همیشه وقتی سوهی و بغل میکنم احساس خوبی دارم انگار کبرادر بزرگتر یکیم انگار ک پدر یکیم حس میکنم یکی بهم امید میده یکی بهم توان زندگی میده مخصوصا وقتی لبخند میزنع(گایز سوهی شباهت زیادی ب شوگا داره)رفتیم تو درو باز کردیم ک دیدیم ا.ت رو پاهای جیمینه و سرشو خم کرده و جیمینم روی صورت ا.ت رو با دستاش گرفته اصلا نفهمیدم قضیه چیه دارن مسخره بازی در میارن یا ا.ت سرش ب جایی خورده میخوان شیطونی کنن یا میخوان انجامش بدن ولی خجالت میکشن یا بلد نیستن
=اوکی شما ادامه بدین ما رفتیم
_+هیوننننننن
پشتتو نگاه کردی دیدی جیمینه وقتی دست گرمتو گرفت حس کردی دنیا داره بهت لبخند میزنه حس کردی همچیو داری حس میکردی داری منفجر میشدی همینجوری داشتی نگاهش میکردی ولی هیچ کس خبر نداشت تو دلتون چی میگذره دستشو محکم گرفتی و رفتی لباس مامانتو برداشتی بوش میکردی رفتی ک بپوشیش بوی مادرتو میداد فک میکردی ک وقتی این لباسو بپوشی دلت برای مادرت تنگ شه ولی ی حسی بهت دست داد ک خانوادت پیشتن انگار ک مادرت دستتو گرفته بابات مثل همیشه صورتتو میبوسه داداشتت مثل همیشه اون خنده های زیباشو بهت میزنه و زن داداشت ظاهرتو درس میکنه و بهت روحیه میده داشتی دورتو نگاه میکردی و تو ذهنت باهاشون صحبت میمردی مدضت زمان زیادی رو توی اتاق بودی جیمین نگرانت شد صدات میکرد و تو جواب نمیدادی ک داشت درو باز میکرد تو هم داشتی در بازی میکردی ک دیدی در ب شدت سمتت اومد و خورد توی سرت و افتادی زمین هیونو خواهرت تو ماشین بود و جیمین ب سرعت اومد پیشت خیلی نگران شده بود و اشکی چشماشو گرفته بود تو هم از شدت درد همش سرم سرم میکردی و روی زمین بودی و اونم تورو بغل کرد بود ی مدت خیلی طولانی ب همنگاه میکردین ک یهو در باز تر شدو هردوتون ترسیدین
ویو هیون.
خیلی نگران شدم ک اتفاقی براشون نیوفتاده باشه از طرفیم حس میکردم ا.ت و هوانگ سو یچی ازم مخفی میکرد سوهی هم خیلی نگران بود(بلاخره ی اسم برا خواهرش گذاشتم🤡) پیاده شدم و سوهی و بغل کردم همیشه وقتی سوهی و بغل میکنم احساس خوبی دارم انگار کبرادر بزرگتر یکیم انگار ک پدر یکیم حس میکنم یکی بهم امید میده یکی بهم توان زندگی میده مخصوصا وقتی لبخند میزنع(گایز سوهی شباهت زیادی ب شوگا داره)رفتیم تو درو باز کردیم ک دیدیم ا.ت رو پاهای جیمینه و سرشو خم کرده و جیمینم روی صورت ا.ت رو با دستاش گرفته اصلا نفهمیدم قضیه چیه دارن مسخره بازی در میارن یا ا.ت سرش ب جایی خورده میخوان شیطونی کنن یا میخوان انجامش بدن ولی خجالت میکشن یا بلد نیستن
=اوکی شما ادامه بدین ما رفتیم
_+هیوننننننن
۸.۰k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.