«عشق پولی پارت۵۰»
«عشق پولی پارت۵۰»
همتون خسته بودین خیلی سری جیمینو و هیون رفتن و برا خودشون لباس گرفتن و شما داشتین بستنی میخوردین ک دیدینشون
هوانگ سو.عهه اومدننن ا.تتت حالا بریم براخواهترو من لباس بگیریییمممم بریمممم
+باشهههه
پسرا هم اومدن پیشتون و قرار شد برین برای هوانگ سو و خواهرت لباس انتخاب کنین و رفتین لباس فروشی و هوانگ سو هی نمیدونستتت چی لباس بگیره و خیلی بی قرار بود و از طرفیم واسه عرچسیت خیلی ذوق داشت و اون ذوقو تو چشماش میدیدی ولی هر وقت هیون شرو ب صحبت میکرد ساکت میشد
هوانگ سو. خواهرررر(تورومیگ)ی لحظههه میایی؟؟
رفتی پیشش
+بله هوانگ سو چیشده؟
هوانگ سو. زیپ لباسمو میبندی؟؟؟
+حالاا منم فکر کردم چ کار مهمی داری
داشتیم باهم شوخی میکردین ک روشو برگردوند سمتت خیلی زیبا شده بود واقعا رنگ مشکی بهش میومد ی لباس دیگه هم پوشید ک اونم کرمی بود و خیلی خوشگل شده بود و هر دوتاتون بین این دوتا لباس مونده بودین
هوانگ سو. بیای بریم از خواهرت اینا بپرسیم
+باشه
رفتین جلو ی پسرا هردو رای ها مساوی شده بودن فقط رای خود هوانگ سو و هیون مونده بود
+هیون تو چیمیگی؟
=اون هرچی بپوشع هم زشته
هوانگ سو. حالااا انگار تو خیلییی خوشتیپی
=اصلا رای نمیدم
هوانگ سو واسه اینکه بفهمه کدومو بگیره رفت کلی پیچید دورش ک اخر گفت مشکی قشنگ تره بیشتر رای ها برای مشکیه بود واسه همین لباس مشکی رو پوشید(عکسای لباسا رو روز عروسی نشون میدم)و خریدش واسه خواهرتم ی لباس خوشگل و دخترونه انتحاب کردین تو راه بودین داشتین میومدین
+هوانگ سوو یدقیقهه میای؟
اومد پیش
+هوانگ سو ی سوال تو چیو ازم مخفی میکنی؟
هوانگ سو. چی...چیو مخ..مخفی میکنم من هیچی
+چرا وقتی هیونو میبینی در حال حرف زدنه ساکت میشی و جدی میشی؟چرا وقتی فهمیدی وقتی کوچیک بود کتکش میزدی اینقدر ناراحت شدی؟تو منم کتک میزدی معلومه یویزیت هست یچی هست درباره هیون ک من نمیدونم
هوانگ سو. خب ا.ت میدونیک من بچه ی اصلی پدرو مادرم نیستم و تو پروش گاه بودم...
همتون خسته بودین خیلی سری جیمینو و هیون رفتن و برا خودشون لباس گرفتن و شما داشتین بستنی میخوردین ک دیدینشون
هوانگ سو.عهه اومدننن ا.تتت حالا بریم براخواهترو من لباس بگیریییمممم بریمممم
+باشهههه
پسرا هم اومدن پیشتون و قرار شد برین برای هوانگ سو و خواهرت لباس انتخاب کنین و رفتین لباس فروشی و هوانگ سو هی نمیدونستتت چی لباس بگیره و خیلی بی قرار بود و از طرفیم واسه عرچسیت خیلی ذوق داشت و اون ذوقو تو چشماش میدیدی ولی هر وقت هیون شرو ب صحبت میکرد ساکت میشد
هوانگ سو. خواهرررر(تورومیگ)ی لحظههه میایی؟؟
رفتی پیشش
+بله هوانگ سو چیشده؟
هوانگ سو. زیپ لباسمو میبندی؟؟؟
+حالاا منم فکر کردم چ کار مهمی داری
داشتیم باهم شوخی میکردین ک روشو برگردوند سمتت خیلی زیبا شده بود واقعا رنگ مشکی بهش میومد ی لباس دیگه هم پوشید ک اونم کرمی بود و خیلی خوشگل شده بود و هر دوتاتون بین این دوتا لباس مونده بودین
هوانگ سو. بیای بریم از خواهرت اینا بپرسیم
+باشه
رفتین جلو ی پسرا هردو رای ها مساوی شده بودن فقط رای خود هوانگ سو و هیون مونده بود
+هیون تو چیمیگی؟
=اون هرچی بپوشع هم زشته
هوانگ سو. حالااا انگار تو خیلییی خوشتیپی
=اصلا رای نمیدم
هوانگ سو واسه اینکه بفهمه کدومو بگیره رفت کلی پیچید دورش ک اخر گفت مشکی قشنگ تره بیشتر رای ها برای مشکیه بود واسه همین لباس مشکی رو پوشید(عکسای لباسا رو روز عروسی نشون میدم)و خریدش واسه خواهرتم ی لباس خوشگل و دخترونه انتحاب کردین تو راه بودین داشتین میومدین
+هوانگ سوو یدقیقهه میای؟
اومد پیش
+هوانگ سو ی سوال تو چیو ازم مخفی میکنی؟
هوانگ سو. چی...چیو مخ..مخفی میکنم من هیچی
+چرا وقتی هیونو میبینی در حال حرف زدنه ساکت میشی و جدی میشی؟چرا وقتی فهمیدی وقتی کوچیک بود کتکش میزدی اینقدر ناراحت شدی؟تو منم کتک میزدی معلومه یویزیت هست یچی هست درباره هیون ک من نمیدونم
هوانگ سو. خب ا.ت میدونیک من بچه ی اصلی پدرو مادرم نیستم و تو پروش گاه بودم...
۴.۹k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.