سرنوشت سوخته ۳۳
مونا: وقتی که حئون زد بغل فهمیدم که دیگه لو خوردم چون جئون خیلی باهوش تر از این حرفاست............
از ماشین پیاده شدم و همین تور روی زمین خوردم و گوشه ایی از پام زخمی شد برام مهم نبود
ولی این اتفاق از چشم جئون دور نماند...........برای بالا اوردن هیچی نبود توی شکمم که بالا بیاد
جئون: از رفتار مونا شکه شده بودم چه اتفاقی براش افتاده بود بهش نزدیک شدم و گفتم
مونا حالت خوبه میخوای بریم دکتر؟
مونا سرشو تکون میده به منظور نه و میخواد بلند بشه که براش دنیا شروع به چرخیدن میکنه و همون جا توی بغل جئون غش میکنه
جئون: موناااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!
جئون مونا رو توی ماشین میزاره و با سرعت ازبین خیابان. جنگل و کلبه میگذره دخترک کنارش چرا به این حال افتاده ؟چرا هایی که فقط کلید جوابش با مونا به پایان میرسد
او چیز زیادی از کاترین و یورا درباره مونا نپرسیده بود و فقط میدانست که مونا این روز به سوی کلبه میاید
................اما ماجرای این کلبه چیست؟اصلا ان پیر زن که بود؟
جئون نمیدانست که دختر رویا هایش بعد از ان شب دردناک چه عذاب هایی کشیده است و هنوز نیز درهمان جهنم است...........جهنمی که با زوزه گرگ ها و اثار چنگ های گرگ های درنده بر پشت مونا شروع شد و تا همین الان با با.رد.اری مونا ادامه دارد
او نمیداست مونا برای اینکه جئون نزدیکش نشود بارها غرورش برای پیدا کردن کار شکسته شده بود
دخترک برای اینکه بتواند کار داشته باشد و دور از هرگونه خطر از جانب جئون بارها و بارها در کافه ها درخواست های نابجا ایی داشته ولی ..........
دخترک رویا پرداز ما حق این بود؟حقش چیست ...........اون نیز حق داشت همانند افراد دیگر زندگی اسوده ایی داشته باشد............ولی جئون و عشق بین انها کار را سخت کرده است.......دخترک تصور داشت روزی با جئون زندگی خیلی زیبا دارند اما حال زندگی هر دو در سیاهی است
ان روز زیبا کی فرا میرسد ............
جئون از افکارش بیرون امد و به عمارتش رسید عمارتی که نشان میدهد دیگر جئون و پدرش هیچ ارتباطی با هم ندارند
که به عمارتش برسه وقتی وارد عمارت میشه با دادی که
کل عمارت بلرزه دکتر رو خبر میکنه
........ وقتی دکتر میاد شروع میکنه به معایینه و متوجه بارداری مونا میشع
دکتر: راستش ........
جئون: راستش چی حرف بزن ببنم(عصبی)
دکتر : خانم شما .........
از ماشین پیاده شدم و همین تور روی زمین خوردم و گوشه ایی از پام زخمی شد برام مهم نبود
ولی این اتفاق از چشم جئون دور نماند...........برای بالا اوردن هیچی نبود توی شکمم که بالا بیاد
جئون: از رفتار مونا شکه شده بودم چه اتفاقی براش افتاده بود بهش نزدیک شدم و گفتم
مونا حالت خوبه میخوای بریم دکتر؟
مونا سرشو تکون میده به منظور نه و میخواد بلند بشه که براش دنیا شروع به چرخیدن میکنه و همون جا توی بغل جئون غش میکنه
جئون: موناااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!
جئون مونا رو توی ماشین میزاره و با سرعت ازبین خیابان. جنگل و کلبه میگذره دخترک کنارش چرا به این حال افتاده ؟چرا هایی که فقط کلید جوابش با مونا به پایان میرسد
او چیز زیادی از کاترین و یورا درباره مونا نپرسیده بود و فقط میدانست که مونا این روز به سوی کلبه میاید
................اما ماجرای این کلبه چیست؟اصلا ان پیر زن که بود؟
جئون نمیدانست که دختر رویا هایش بعد از ان شب دردناک چه عذاب هایی کشیده است و هنوز نیز درهمان جهنم است...........جهنمی که با زوزه گرگ ها و اثار چنگ های گرگ های درنده بر پشت مونا شروع شد و تا همین الان با با.رد.اری مونا ادامه دارد
او نمیداست مونا برای اینکه جئون نزدیکش نشود بارها غرورش برای پیدا کردن کار شکسته شده بود
دخترک برای اینکه بتواند کار داشته باشد و دور از هرگونه خطر از جانب جئون بارها و بارها در کافه ها درخواست های نابجا ایی داشته ولی ..........
دخترک رویا پرداز ما حق این بود؟حقش چیست ...........اون نیز حق داشت همانند افراد دیگر زندگی اسوده ایی داشته باشد............ولی جئون و عشق بین انها کار را سخت کرده است.......دخترک تصور داشت روزی با جئون زندگی خیلی زیبا دارند اما حال زندگی هر دو در سیاهی است
ان روز زیبا کی فرا میرسد ............
جئون از افکارش بیرون امد و به عمارتش رسید عمارتی که نشان میدهد دیگر جئون و پدرش هیچ ارتباطی با هم ندارند
که به عمارتش برسه وقتی وارد عمارت میشه با دادی که
کل عمارت بلرزه دکتر رو خبر میکنه
........ وقتی دکتر میاد شروع میکنه به معایینه و متوجه بارداری مونا میشع
دکتر: راستش ........
جئون: راستش چی حرف بزن ببنم(عصبی)
دکتر : خانم شما .........
- ۳.۸k
- ۰۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط