تو مطعلق به منی

تو مطعلق به منی

پارت ۵
ویو تهیونگ(پدر ات و یونا)

داشتم همراه مهمان ها وارد سالن میشدم که متوجه شدم یونا و ات نیستن سریع رفتم جلوی در ورودی دیدم اونجا واستادن و دارن می‌خندن آروم با خودم گفتم
بابا:آخه من چطوری بهتون بگم دارم بر شکست میشم دلم نمیاد(مظلوم و نا امید)
سریع خودم رو جمع و جور کردم و رو بهشون گفتم
بابا:بچه ها کجایید بیاید دیگه
ات:چشم بابا جون الان میایم
ویو ات
داشتیم با یونا میخندیدیم که بابا اومد و گفت بریم پیشش وقتی رفتیم تو سالن اصلی مهمونا داشتن از روی میز بزرگی روش انواع غذا و نوشیدنی بود بر میداشتن رو به یونا گفتم
ات:ماهم بریم نوشیدنی بخوریم
یونا از خدا خواسته قبول کرد و نفری یک شراب خوردیم
خدارا شکر بابا کاری نداشت اما نمیذاشت خیلی زیاد بخوریم چون میگفت مست میشیم
ساعت نزدیکای ۱۱ شب بود و منو یونا داشتیم باهم صحبت میکردیم که یهو همون پسر خوشتیپه(منظورم همون شوگا هست)
اومد سمتمون و رو بهمون گفت
شوگا:پدرتون کارتون دارن(سرد و خشک)
باشه ای گفتیم و با یونا سمت پدر رفتیم قبله اینکه به پدر برسیم یهو با حرفی که پدر زد سرجام واستادم.......

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

بچه ها بنظرتون فیک رو ادامه بدم؟؟؟تو کامنتا بگین.....اگه میخ...

تو مطعلق به منیپارت ۶ویو اتبا حرفایی که پدر زد هنوز تو شک بو...

استایل شوگا.....رئیس شرکت مافیا

بچه ها من برگشتم 🥰🥰ببخشید دیر شد😞😞😞😞

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

جیمین فیک زندگی پارت ۸۱#

پارت ۷ویو ات: بلاخره رسیدیم به پارک داپسان و جنگکوک رفت بیل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط