تو مطعلق به منی

تو مطعلق به منی

پارت ۶
ویو ات

با حرفایی که پدر زد هنوز تو شک بودم یعنی چی!!
پدر داره بر شکست میشه اما چرا!!!
با تکون های دست یونا به خودم اومدم که یونا گفت
یونا:هی داری به چی فکر میکنی
سریع برای اینکه شک نکنه گفتم(بچه ها اینجا ات زودتر از یونا رفته پیش پدرش)
ات:هیچی زود بریم پدر منتظره.
باهم رفتیم پیش پدر که گفتم
ات:پدر کارمون داشتین
پدر:آره دخترم بیاین بشینین
من و یونا باهم رفتیم و روبروی پدر نشستیم که پدر گفت
پدر:دخترا من یک تصمیمی گرفتم که میخوام بهش عمل کنید...

ادامه دارد...

بچه ها این پارت خیلی خوب نشد ببخشید❤️❤️❤️
دیدگاه ها (۱)

بچه ها از اونجایی که شما نه لایک میکنید نه کامنت میزارید شرا...

بچه ها من یک تغییر در شخصیت ها دادماسم پدر ات و یونا رو عوض ...

بچه ها بنظرتون فیک رو ادامه بدم؟؟؟تو کامنتا بگین.....اگه میخ...

تو مطعلق به منیپارت ۵ویو تهیونگ(پدر ات و یونا)داشتم همراه مه...

پارت ۸ویو سوکجین: رفتیم داخل رستوران. جنگکوک: بچه ها چی میخو...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

پارت۹ویو یونگی: دیشب ساعت دو و نیم رسیدیم خونه، الان ساعت پن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط