شوگا ویو
شوگا ویو
امشب زمان خوبی بود برای اعتراف به ا/ت.و جدا کردنش از اون پسره عوضی.
* ا/ت بیا به اتاق من
+بله؟
*خب توضیح بده ببینم کامل از رابطت با اون عوضی بگو
+بهش نگو عوضی.
نگاهم رو اصبانی تر کردم
+ اینجوری نگام نکن الان میگم
*میشنوم
خب اون سال اخر دانشگاه اومد برای درس خوند و ما توی
یه کلاس بودیم اخرین روز کلاس اومد و به من اعتراف کرد
منم یه کوچولو بهش حس داشتم پس قبول کردم فرداش
باهم قرار گذاشتیم .چند بارم بهش فکر کردم که ازش جدا
بشم ولی دلم براش میسوخت دوسال گذشت و منم تصمیم
گرفتم بهت بگم که خودت همه چیز رو دیدی
سرم رو پایین انداختم و ازش پرسیدم...
*میگم یه وقت...باهاش نخوابیدی که؟
لپاش از خجالت گل انداخت
+چی ... نه بابا ما تاحالا دست همو هم رو هم نگرفتیم
*چرا لپات گل انداخت؟
دست گذاشت رو لپش و سرش رو پاییت انداخت
+خب تو یهو بحسش رو پیش کشیدی منم خجالت کشیدم
*اما تو نباید از من خجالت بکشی بیبی.
با تعجب بهم نگاه کرد .نزدیکش رفتم و اون عقب عقب رفت
و خورد به در اتاق دستم رو گزاشتم کنارش و با اون یکی دستم در
رو قفل کردم
+چ...چی کار میکنی
*هیچی فقط میخوام امشب یکم با بیبیم خوش بگزرونم
دستش رو گرفتم و برم پرتش کردم رو تختو رفتم روش خیمه
زدم تاخواست چیزی بگه لبم روروی لبش گزاشتم و
بوسیدمش اول چشاش گرد شد بعد تمام تلاشش
رو میکرد که منو از خودش جدا کنه از لبش جدا شدم
*اروم بگیر بیب با تغلا فقط منو بیشتر بیدار نگه می داری
بعد گفتن این به سمت ترقوه هاش رفتم لباسش رو کنار
دادم و مارک های درد ناکی میزاشتم که بعد ۲۰ثانیه ناله
هاش بلند شد. ازش جدا شدم و شرو کردم به در اوردن
کمربندم
بقیش برا پارت بعد😈
............................................................................................................................
امشب زمان خوبی بود برای اعتراف به ا/ت.و جدا کردنش از اون پسره عوضی.
* ا/ت بیا به اتاق من
+بله؟
*خب توضیح بده ببینم کامل از رابطت با اون عوضی بگو
+بهش نگو عوضی.
نگاهم رو اصبانی تر کردم
+ اینجوری نگام نکن الان میگم
*میشنوم
خب اون سال اخر دانشگاه اومد برای درس خوند و ما توی
یه کلاس بودیم اخرین روز کلاس اومد و به من اعتراف کرد
منم یه کوچولو بهش حس داشتم پس قبول کردم فرداش
باهم قرار گذاشتیم .چند بارم بهش فکر کردم که ازش جدا
بشم ولی دلم براش میسوخت دوسال گذشت و منم تصمیم
گرفتم بهت بگم که خودت همه چیز رو دیدی
سرم رو پایین انداختم و ازش پرسیدم...
*میگم یه وقت...باهاش نخوابیدی که؟
لپاش از خجالت گل انداخت
+چی ... نه بابا ما تاحالا دست همو هم رو هم نگرفتیم
*چرا لپات گل انداخت؟
دست گذاشت رو لپش و سرش رو پاییت انداخت
+خب تو یهو بحسش رو پیش کشیدی منم خجالت کشیدم
*اما تو نباید از من خجالت بکشی بیبی.
با تعجب بهم نگاه کرد .نزدیکش رفتم و اون عقب عقب رفت
و خورد به در اتاق دستم رو گزاشتم کنارش و با اون یکی دستم در
رو قفل کردم
+چ...چی کار میکنی
*هیچی فقط میخوام امشب یکم با بیبیم خوش بگزرونم
دستش رو گرفتم و برم پرتش کردم رو تختو رفتم روش خیمه
زدم تاخواست چیزی بگه لبم روروی لبش گزاشتم و
بوسیدمش اول چشاش گرد شد بعد تمام تلاشش
رو میکرد که منو از خودش جدا کنه از لبش جدا شدم
*اروم بگیر بیب با تغلا فقط منو بیشتر بیدار نگه می داری
بعد گفتن این به سمت ترقوه هاش رفتم لباسش رو کنار
دادم و مارک های درد ناکی میزاشتم که بعد ۲۰ثانیه ناله
هاش بلند شد. ازش جدا شدم و شرو کردم به در اوردن
کمربندم
بقیش برا پارت بعد😈
............................................................................................................................
۲۹.۰k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.