Bad boy
Bad boy
Pt 4
میدونست که هیچوقت به قدیم برنمیگرده. اولین باری که با پدر و مادرش اومدن تو کشتی. ات کلی خوشحال بود که قراره برن مسافرت داخل جزیره. اما مرگ پدرش... زد تو ذوقش. نصفه شب پدرش به بهانه های ات مجبور شد بیاد رو کشتی تا ات ستاره ها رو ببینه. با تکون خودت کشتی.... پدر ات به بیرون پرت شد و افتاد تو اب. ات وقتی با کوک تو کشتی بود، اونشب از جلو چشماش رد شد. کوک ات رو برگردوند و لب هاش رو برد سمت لب های ات و بوسه ای عمیق و داغ رو شروع کرد. تلاش های ات، بیفایده بود. کوک محکم تر میبوسید. بوسه های کوک پر از عشق بود. اما چه فایده. یک عشق یک طرفه.
ات به زور روز ها رو سپری میکرد. رفتار های کوک آزرده اش میکرد. کوک چند بار سعی کرد به ات نزدیکتر بشه و رابطه شون رو عمیق تر کنه اما.... ات دوری میکرد.
1سال گذشت. ات کم کم عاشق کوک میشد. اما کوک این رو نمیدونست و فک میکرد ات هنوز ازش متنفره.
کوک ویو.
امشب تصمیم گرفتم ببرمش بار تا شاید یکم حالش بهتر شه. با حالت مستی که داشتم، رفتم سمتش. اون هم کمی مست بود. شیشه رو سر کشیدم و ات رو بغل کردم. آروم آروم بوسه ای داغ رو شروع کردم. به سمت دستشویی حرکت کردم و شبی لذت بخش و دردناک براش ساختم.
ادمین ویو
لباس ها از تن در اومدن، لمس ها تحریک کننده شدن،بوسه ها عمیق تر و ضربه ها شدت گرفتن. صدای اهنگ، ناله هاشون رو خفه میکرد. بدنشون عرق کرده بود. تو نیم ساعت، 12 راند رفته بودن. ات از درد بیهوش شده بود. کوک با آرومی ات رو گذاشت تو ماشین و به سمت خونه حرکت کردن.
فردا.
ات ویو. با درد بیدار شدم. به خودم اومدم که دیدم توبغل کوک خوابیدم. از جام پریدم. کوک هم بلند شد. با به یاد اوردن تمام لحظات دیشب، اشک تو چشمام جمع شد.
کوک ـ ات؟ خوبی؟
ات ــ تو... چکار کردی.... من... دیگه دختر نیستم... ازت بدم میاد.
کوک ـ اما ات.. چرا این رو میگی. این بین هر زن و شوهری طبیعیه. تو دلت بچه نمیخواد؟
ات ــ.......
ادامه دارد......
Pt 4
میدونست که هیچوقت به قدیم برنمیگرده. اولین باری که با پدر و مادرش اومدن تو کشتی. ات کلی خوشحال بود که قراره برن مسافرت داخل جزیره. اما مرگ پدرش... زد تو ذوقش. نصفه شب پدرش به بهانه های ات مجبور شد بیاد رو کشتی تا ات ستاره ها رو ببینه. با تکون خودت کشتی.... پدر ات به بیرون پرت شد و افتاد تو اب. ات وقتی با کوک تو کشتی بود، اونشب از جلو چشماش رد شد. کوک ات رو برگردوند و لب هاش رو برد سمت لب های ات و بوسه ای عمیق و داغ رو شروع کرد. تلاش های ات، بیفایده بود. کوک محکم تر میبوسید. بوسه های کوک پر از عشق بود. اما چه فایده. یک عشق یک طرفه.
ات به زور روز ها رو سپری میکرد. رفتار های کوک آزرده اش میکرد. کوک چند بار سعی کرد به ات نزدیکتر بشه و رابطه شون رو عمیق تر کنه اما.... ات دوری میکرد.
1سال گذشت. ات کم کم عاشق کوک میشد. اما کوک این رو نمیدونست و فک میکرد ات هنوز ازش متنفره.
کوک ویو.
امشب تصمیم گرفتم ببرمش بار تا شاید یکم حالش بهتر شه. با حالت مستی که داشتم، رفتم سمتش. اون هم کمی مست بود. شیشه رو سر کشیدم و ات رو بغل کردم. آروم آروم بوسه ای داغ رو شروع کردم. به سمت دستشویی حرکت کردم و شبی لذت بخش و دردناک براش ساختم.
ادمین ویو
لباس ها از تن در اومدن، لمس ها تحریک کننده شدن،بوسه ها عمیق تر و ضربه ها شدت گرفتن. صدای اهنگ، ناله هاشون رو خفه میکرد. بدنشون عرق کرده بود. تو نیم ساعت، 12 راند رفته بودن. ات از درد بیهوش شده بود. کوک با آرومی ات رو گذاشت تو ماشین و به سمت خونه حرکت کردن.
فردا.
ات ویو. با درد بیدار شدم. به خودم اومدم که دیدم توبغل کوک خوابیدم. از جام پریدم. کوک هم بلند شد. با به یاد اوردن تمام لحظات دیشب، اشک تو چشمام جمع شد.
کوک ـ ات؟ خوبی؟
ات ــ تو... چکار کردی.... من... دیگه دختر نیستم... ازت بدم میاد.
کوک ـ اما ات.. چرا این رو میگی. این بین هر زن و شوهری طبیعیه. تو دلت بچه نمیخواد؟
ات ــ.......
ادامه دارد......
- ۴.۲k
- ۱۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط