Bad boy

Bad boy
Pt5
ات ــ تو... با من مشورت نکردی. درضمن. من خودم بچم. نمیتونم از یه بچه مراقبت کنم.
و رفت بیرون. کوک داشت عصبی میشد. هروقت سعی میکرد به ات نزدیک شه، ات ازش دوری میکرد. ات هیچوقت احساساتی به کوک ابراض نمیکرد.
کوک هم از ات زده شد. کوک شب جوری که ات نفهمید.... یه دختر رو اورد خونه.
ات ویو.
نصفه شب بود. از حموم اومدم بیرون و موهام رو خشک کردم. داشتم به این فکر میکرد که چرا هیچوقت احساساتم رو به کوک ابراض نکردم. تصمیم گرفتم برم پیشش و بهش بگم دوستش دارم. رفتم سمت اتاقش اما صدای ناله از اتاقش بیرون میومد. با بغض، در رو باز کردم که با صحنه ای که دیدم، حالم بد شد. کوک... به من خیانت کرد. با دیدن من، تعجبی نکرد انگار کارش از عمد بود.
دختره ــ ددی این کیه؟ چه زشته
کوک ــ اون... یه فرد اضافیه. یه فرد بی احساس.
ات ــ کوک... تو.... چکار کردی......
کوک ــ بهتره گمشی از خونه من بیرون. ازت خسته شدم. حداقل این دختر، احساس داره. مگه نه؟
دختره ــ اره اوپا. من عاشقتم.( بوسه رو لب کوک)
ادمین ویو.
ات خیلی حالش بد شد. نمیخواست بره اما کوک اون رو به زور بیرون کرد. ات یه خونه کوچیک خرید و زندگی جدیدی رو شروع کرد. اون 9 ماه بچش رو تو شکمش نگه داشت و به دنیاش آورد. پسرش رو با ناز و نعمت بزرگ کرد.
ات ویو.
6 سال گذشته ولی هنوز کوک رو فراموش نکردم. هنوز عاشقشم و بهش حق میدم که بهم خیانت کرد. اون عاشقانه من رو میپرستید و دنیا رو به پام میریخت. اما من چکار کردم؟ هیچ علاقه ای بهش ابراض نکردم. تو ماشین بودم و داشتم میرفتم سراغ هانس.( پسرش) امروز آخرین روز مدرسش بود. رفتم تو مدرسه که دیدم نشسته رو نیمکت و یه مرد مشکی پوش که کلاه سرش بود جلوش زانو زده. رفتم سمتش.
ات ـ ببخشید اقا. با پسر من کاری دارید؟
... ــ من. معذرت میخوام. اون من رو یاد یه نفر انداخت که.......
ات ــ کوک.... تویی....
کوک ــ ات.... تویی.... وای....
کوک ات رو در آغوش گرفت و لب زد...
کوک ــ دلم برات تنگ شده بود.
ات ــ ولم کن. چرا به من خیانت کردی؟
کوک ــ بهم حق بده. فک کن... تو عاشق یه نفر باشی اما اون ازت بدش بیاد. نگران نباش. اون هر. زه رو کشتم. اون یه اضافی بود. اتـ...
ات ــ بله؟
کوک ــ برمیگردی؟ یه زندگی بهتر برات میسازم.
ات ـــ باشه. ولی باید بهم قول بدی دیگه بهم خیانت نمیکنی. برمیگردم. راستی....
کوک ــ جانم.
ات ــ کوک من.... دوست دارم.
کوک ــ منم.
ات بوسه ای رو که 6 سال دلتنگش بود رو شروع کرد. ایندفعه... ات بود که شروعش کرد.
داشتن با عشق هم رو میبوسیدن که..
هانس ــ اهم اهم. تموم نمیکنیدـ؟ مامان ایشون رو بهم معرفی نمیکینی؟
ات ـــ هانس عزیزم.این اقا... باباته. همون بابات که گفتم رفته بود مسافرت.
هانس ـــ باباااااااا (پرید بغل کوک)
کوک ــ پسرم... عاشقتم. تو.... خیلی شبیه منی.....
ات ــ کوک... هنوزم آدم میکشی؟ هنوز سادیسمی؟
کوک ــ نگران نباش. دیگه ادم نمیکشم.
ات ــ ممنون.
و بله. کوک تونست ات رو دوباره بدست بیاره و مال خودش کنه. اون ها برگشتن کره تا تو خونه ای که همیشه توش خاطره داشتن زندگی کنن. شاید تو اون خونه هنوز روح پدر و مادرشون سرگردون بودن، اما کنار هم بودن اون باعث شد روح اون ها هم ارامش بگیره.
پایان.
مهم❌
سلام بچه ها امید وارم خوشتون اومده باشه. این فیک درخواستی بود و هیچ توهینی به کوک نشد. حمایت یادتون نره ها. منتظر درخواستی هاتون هستم.
دیدگاه ها (۷)

سلام بچه ها. مامانم همه ی فیک هایی گذاشته بودن رو خوند. حتی ...

Bad boy Pt 4میدونست که هیچوقت به قدیم برنمیگرده. اولین باری ...

Bad boy Pt 3یهو دستش رو گذاشت رو پام. سعی کردم دستس رو کنار ...

عشق چیز خوبیه پارت ۵ که یهو یه پسری رو دیدم که قیافش برام اش...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۳ توی بیمارستان با هم صحبت کردیمهلن : عش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط