وقتی توی مدرسه برات قلدری میکردن
وقتی توی مدرسه برات قلدری میکردن....
P⁴
٪باشه
کلاس تموم شد و زنگ تفریح خورد.
ا.ت و یی جو از هم جدا شدن، برای رد گم کنی ا.ت رفت بوفه و یکم خرید کرد و یی جو هم مستقیم رفت پشت مدرسه....بعد از خرید، ا.ت از جهت مخالف رفت پشت مدرسه و کنار سطل های زباله قدیمی بزرگ قایم شد.
یی جو به دیوار تکیه داد و ماسکش رو زد....بعد از چند ثانیه صدای آشنایی شنید.
-فکر نمیکردم بیای!
٪سوبین؟ تو....برای چی...
-آره منم....شنیدم داری از یونجون فرار میکنی، مشکلت چیه؟ اگه دوستش نداری بهش بگو....از اینکه دوستامو منتظر بزارن و بهشون امید پوچ و بیهوده بدن متنفرم
٪من بهش گفتم نمیخوام دوست دخترش باشم
-پس میخوای همه چیو بندازی گردن یونجون نه؟(داد)
هی تو....سر خواهرم داد نزن
٪مونی...برگرد کلاس
عمرا با این آقای نسبتا محترم تنهات بزارم
-تو چی میگی جوجه؟
تو چی میگی؟! خواهر من دوستت رو رد کرده چرا نمیفهمی؟ حق نداری سر یه همچین مسئله ای بهش توهین کنی!
&سوبین.....اینجا چه خبره؟
-برای چی اینجایی یونجون؟
&داشتم رد میشدم....صدای داد و فریاد تو و ا.ت رو شنیدم
-یونجون یی جو برگردید کلاس تو راه میتونین با هم حرف بزنین
نه بابا؟ خواهرمو بدم دست ایشون دیگه هیچی...
-یونجون ببرش(داد)
&باشه یی جو بیا بریم
لونی!!!
یونجون دست یی جو رو گرفت و با خودش برد.
خواستی دنبالشون بری که بازوت توسط کسی گرفته شد....سوبین نبود...دستی که تو رو گرفته بود ظریف تر و کوچیک از دستای سوبین بود.
مطمئنا یه زن بود.
(دختره: می یو*)
*هی دختره ی____(تو همه فیکا بد بیراه ها رو چندا خط میزارم از این به بعد)
خواست بهت سیلی بزنه که سوبین دستش رو گرفت.
-چیکار میکنی؟ کوری نمیبینی دارم باهاش حرف میزنم؟
*اوپا!!! اون به تو و یونجون اوپا بی احترامی کرد چجوری بزارم قصر در بره؟
-فعلا واسه اینکه زنده ای باید خدا رو شکر کنی، دیگه دور و ورم پیدات نشه!
*با..باشه
#درخواستی
P⁴
٪باشه
کلاس تموم شد و زنگ تفریح خورد.
ا.ت و یی جو از هم جدا شدن، برای رد گم کنی ا.ت رفت بوفه و یکم خرید کرد و یی جو هم مستقیم رفت پشت مدرسه....بعد از خرید، ا.ت از جهت مخالف رفت پشت مدرسه و کنار سطل های زباله قدیمی بزرگ قایم شد.
یی جو به دیوار تکیه داد و ماسکش رو زد....بعد از چند ثانیه صدای آشنایی شنید.
-فکر نمیکردم بیای!
٪سوبین؟ تو....برای چی...
-آره منم....شنیدم داری از یونجون فرار میکنی، مشکلت چیه؟ اگه دوستش نداری بهش بگو....از اینکه دوستامو منتظر بزارن و بهشون امید پوچ و بیهوده بدن متنفرم
٪من بهش گفتم نمیخوام دوست دخترش باشم
-پس میخوای همه چیو بندازی گردن یونجون نه؟(داد)
هی تو....سر خواهرم داد نزن
٪مونی...برگرد کلاس
عمرا با این آقای نسبتا محترم تنهات بزارم
-تو چی میگی جوجه؟
تو چی میگی؟! خواهر من دوستت رو رد کرده چرا نمیفهمی؟ حق نداری سر یه همچین مسئله ای بهش توهین کنی!
&سوبین.....اینجا چه خبره؟
-برای چی اینجایی یونجون؟
&داشتم رد میشدم....صدای داد و فریاد تو و ا.ت رو شنیدم
-یونجون یی جو برگردید کلاس تو راه میتونین با هم حرف بزنین
نه بابا؟ خواهرمو بدم دست ایشون دیگه هیچی...
-یونجون ببرش(داد)
&باشه یی جو بیا بریم
لونی!!!
یونجون دست یی جو رو گرفت و با خودش برد.
خواستی دنبالشون بری که بازوت توسط کسی گرفته شد....سوبین نبود...دستی که تو رو گرفته بود ظریف تر و کوچیک از دستای سوبین بود.
مطمئنا یه زن بود.
(دختره: می یو*)
*هی دختره ی____(تو همه فیکا بد بیراه ها رو چندا خط میزارم از این به بعد)
خواست بهت سیلی بزنه که سوبین دستش رو گرفت.
-چیکار میکنی؟ کوری نمیبینی دارم باهاش حرف میزنم؟
*اوپا!!! اون به تو و یونجون اوپا بی احترامی کرد چجوری بزارم قصر در بره؟
-فعلا واسه اینکه زنده ای باید خدا رو شکر کنی، دیگه دور و ورم پیدات نشه!
*با..باشه
#درخواستی
- ۴.۱k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط