آبنبات تلخ
Part:153
تهیونگ : سوبین چت شد دختر بع خودت بیا
سوبین : ن...نیا..
تهیونگ : سوبین الان وقت لجبازی نیست یه لحظه وایسا
کوک : بزار بیام
سوبین : گفتم نیا (با داد )
لارا : ته کوک نزدیک نشین حالش خوب نیست
سوبین : خوبم ن...نمیخواد نگران باشین
لارا : بزار بریم بیمارستان
هانی : هعی اون روز تو شرکتم حالت اصلا خوب نبود
سوبین : مریضم یکم نگران نباشین
کوک : نه نمیشه بدش من
سوبین : نمیخوام بهم دست بزنی
کوک : منظورت چیه سوبین چته مگه آشتی نکردیم
سوبین : نه نکردیم دیگه خوب شدم فقط سرم درد میکنه پس بسه برو
ته : سوبین ما فقط نگرانتیم
سوبین : بسه دیگه خوبم
هانی : باشه پس بزار کمکت کنیم بری تو
سوبین : نمیخوام (خودش تنهایی لنگان لنگان میره)
کوک : اگه دیونه شدم اصلا تعجب نکنین
ته : هوف اینو فردا راضی کنید بره بیمارستان
لارا : نگران نباش
تهیونگ : آخه تا کی قراره اینجوری پیش بره
کوک : من دلم برا اون روزا که با آرامش میخوابیدم و نمیترسیدم که بیدارشم تنگ شده دلم برای خنده های توی خونه تنگه
تهیونگ : منم همینطور
لارا : بزرگ ترین اشتباه عمرمون بود که بهش نگفتیم داریم میریم آخه ما عقلمون کم بود چت بودیم آه
هانی : بیایید بریم بابا همچی درست میشه
ویو فردا صبح.........
مادرته : اهم بعد چند ماه بلاخره سر سفره باهم نشستیم
لارا : اوهوم درسته
لورا : سلام (لبخند)
سوبین : ببخشید تو چرا اینجا نشستی؟
مادرته : من گفتم
سوبین : یعنی چی
مادرته : تا کی میخواین قهر بمونین اخع بسه یواش یواش پیش میریم
سوبین : هعی من تحمل ندا—
لارا : ول کن بابا خودمم دیگه خستم
هانی : بی خیال بابا شل کنین
کوک : اهم سوبین نظرت چیه بعد شرکت حرف بزنیم
سوبین : نمیخوام
ته : مجبوری
سوبین : آه باشه
لارا : جا هست مام بیاییم؟
کوک و ته : نه
هانی : ایش
سوبین : پس بعد شرکت جلو در میبینمتون
لارا : وایستا منم بیام
هانی : اوم منم اومدم
ته : خودتون میرین؟
لارا : عاره
کوک : هرجور دوس دارین
ویو شرکت
سوبین : باییی دخترا
سوبین : سلام بچه ها
بقیه: سلام
۱ : سوبین شایعه هارو شنیدی؟
سوبین : منظورت چیه
تهیونگ : سوبین چت شد دختر بع خودت بیا
سوبین : ن...نیا..
تهیونگ : سوبین الان وقت لجبازی نیست یه لحظه وایسا
کوک : بزار بیام
سوبین : گفتم نیا (با داد )
لارا : ته کوک نزدیک نشین حالش خوب نیست
سوبین : خوبم ن...نمیخواد نگران باشین
لارا : بزار بریم بیمارستان
هانی : هعی اون روز تو شرکتم حالت اصلا خوب نبود
سوبین : مریضم یکم نگران نباشین
کوک : نه نمیشه بدش من
سوبین : نمیخوام بهم دست بزنی
کوک : منظورت چیه سوبین چته مگه آشتی نکردیم
سوبین : نه نکردیم دیگه خوب شدم فقط سرم درد میکنه پس بسه برو
ته : سوبین ما فقط نگرانتیم
سوبین : بسه دیگه خوبم
هانی : باشه پس بزار کمکت کنیم بری تو
سوبین : نمیخوام (خودش تنهایی لنگان لنگان میره)
کوک : اگه دیونه شدم اصلا تعجب نکنین
ته : هوف اینو فردا راضی کنید بره بیمارستان
لارا : نگران نباش
تهیونگ : آخه تا کی قراره اینجوری پیش بره
کوک : من دلم برا اون روزا که با آرامش میخوابیدم و نمیترسیدم که بیدارشم تنگ شده دلم برای خنده های توی خونه تنگه
تهیونگ : منم همینطور
لارا : بزرگ ترین اشتباه عمرمون بود که بهش نگفتیم داریم میریم آخه ما عقلمون کم بود چت بودیم آه
هانی : بیایید بریم بابا همچی درست میشه
ویو فردا صبح.........
مادرته : اهم بعد چند ماه بلاخره سر سفره باهم نشستیم
لارا : اوهوم درسته
لورا : سلام (لبخند)
سوبین : ببخشید تو چرا اینجا نشستی؟
مادرته : من گفتم
سوبین : یعنی چی
مادرته : تا کی میخواین قهر بمونین اخع بسه یواش یواش پیش میریم
سوبین : هعی من تحمل ندا—
لارا : ول کن بابا خودمم دیگه خستم
هانی : بی خیال بابا شل کنین
کوک : اهم سوبین نظرت چیه بعد شرکت حرف بزنیم
سوبین : نمیخوام
ته : مجبوری
سوبین : آه باشه
لارا : جا هست مام بیاییم؟
کوک و ته : نه
هانی : ایش
سوبین : پس بعد شرکت جلو در میبینمتون
لارا : وایستا منم بیام
هانی : اوم منم اومدم
ته : خودتون میرین؟
لارا : عاره
کوک : هرجور دوس دارین
ویو شرکت
سوبین : باییی دخترا
سوبین : سلام بچه ها
بقیه: سلام
۱ : سوبین شایعه هارو شنیدی؟
سوبین : منظورت چیه
- ۵.۹k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط