رم ان؛ ع ش ق ی ک ط رف ه :)
رمان؛ عشق یک طرفه :)
فصل ¹؛ پارت ²⁷:)
نه دریا برگرد نمیتونم بدون تووووو
_آقای بزرگمهر میتونید با دریا ملاقات داشته باشید اتاق شماره ی ۷
بدون جواب رفتم سمت اتاق و با کله رفتم تو دریا به هوش اومده بود و به من خیره شده بود رفتم موهای طلایی شو بوسیدم و دستشو گرفتم دستم و گفتم:
+زیبای من حالش چطوره؟ کی قراره بریم خونه؟
_امیر
+جان امیر
_ میدونستی سرطان دارم؟
با این حرفش اشک ازم سرازیر شد و گفتم:
+عشقم درگیر این مسائل نباش زود خوب میشی میریم خونه
_نه قرار نیست کسی به نام دریا بیاد خونه من همینجا از پیشت میرم
+همچین حرفیو نزن دریا خواهش میکنم
_امیر من دوست دارم خیلی خیلی
+ امیر منم دوست دارم ولی شاید برای مدتی نبینمت
_ساکت باش! فردا خوب میشی میریم خونه
رفتم در و بستم و نشستم رو صندلی و مثل چی گریه کردم هرچی داشتم و خالی کردمم بعد از تموم شدن اشک هام، رفتم پیش دکتر رمضانی و گفتم: آقای رمضانی حال دریا چطوره؟
+نمیتونیم زیاد بهتون اطلاعات خوبی بدیم ولی حالش خوبه و به هوش اومده ولی سرطانش هر روز داره بیشتر میشه پول ویزیت ش خیلی بالاعه
_هرچقدر باشه میدم فقد بگید چقدره تا خوب بشه
+۱۰ ملیون
_چشم کی پرداخت کنم
+احتمال خوب شدنش زیاد نیست برای همین آخر سر بدین بهتره
_آقای دکتر بسته دیگه چرا اینجوری میکنید من مطمئنم حالش خوب میشه
سریع بیمارستان و ترک کردم و راهی خونه شدم ،
رفتم و رسیدم داخل خونه رونیکا رو دیدم که داشت آشپزی میکرد و ارتین هم کارای اینستاگرام و انجام میداد
رفتم نشستم و خیلی خیلی ناراحت بودم که ارتین گفت:
_داداش دریا خانوم کو؟
+ با بغض گفتم هعی نپرس که چیشد
_گریه میکنی؟ داداش بگو چیشده؟
تا حرف گریه اومد رونیکا هرچی دستش بودو گزاشت و اومد سلام علیک کرد و گفت: چیشده دریا کو پس؟
+امروز داشتم میومدم تو حیاط بودیم دریا افتاد زمین بردمش بیمارستان گفتن سرطان داره احتمال خوب شدنش اصلا زیاد نیست و هرروز داره بیشتر میشه
× امیر دروغ میگی میدونم
+نه به جون تو
تا اینو گفتم گریه کرد و افتاد زمین داد میزد میگفت: وای چیکار کنم دریا بدون توووو
_داداش پاشو بریم پیشش
+نمیخام زیاد رنج بکشم تا فردا باید صبر کنیم اعلام میکنن اگه حالش خوب باشه مرخص میشه نباشه ......
×نه اون زنده میمونه همیچن چیزی ممکن نیست
....
فصل ¹؛ پارت ²⁷:)
نه دریا برگرد نمیتونم بدون تووووو
_آقای بزرگمهر میتونید با دریا ملاقات داشته باشید اتاق شماره ی ۷
بدون جواب رفتم سمت اتاق و با کله رفتم تو دریا به هوش اومده بود و به من خیره شده بود رفتم موهای طلایی شو بوسیدم و دستشو گرفتم دستم و گفتم:
+زیبای من حالش چطوره؟ کی قراره بریم خونه؟
_امیر
+جان امیر
_ میدونستی سرطان دارم؟
با این حرفش اشک ازم سرازیر شد و گفتم:
+عشقم درگیر این مسائل نباش زود خوب میشی میریم خونه
_نه قرار نیست کسی به نام دریا بیاد خونه من همینجا از پیشت میرم
+همچین حرفیو نزن دریا خواهش میکنم
_امیر من دوست دارم خیلی خیلی
+ امیر منم دوست دارم ولی شاید برای مدتی نبینمت
_ساکت باش! فردا خوب میشی میریم خونه
رفتم در و بستم و نشستم رو صندلی و مثل چی گریه کردم هرچی داشتم و خالی کردمم بعد از تموم شدن اشک هام، رفتم پیش دکتر رمضانی و گفتم: آقای رمضانی حال دریا چطوره؟
+نمیتونیم زیاد بهتون اطلاعات خوبی بدیم ولی حالش خوبه و به هوش اومده ولی سرطانش هر روز داره بیشتر میشه پول ویزیت ش خیلی بالاعه
_هرچقدر باشه میدم فقد بگید چقدره تا خوب بشه
+۱۰ ملیون
_چشم کی پرداخت کنم
+احتمال خوب شدنش زیاد نیست برای همین آخر سر بدین بهتره
_آقای دکتر بسته دیگه چرا اینجوری میکنید من مطمئنم حالش خوب میشه
سریع بیمارستان و ترک کردم و راهی خونه شدم ،
رفتم و رسیدم داخل خونه رونیکا رو دیدم که داشت آشپزی میکرد و ارتین هم کارای اینستاگرام و انجام میداد
رفتم نشستم و خیلی خیلی ناراحت بودم که ارتین گفت:
_داداش دریا خانوم کو؟
+ با بغض گفتم هعی نپرس که چیشد
_گریه میکنی؟ داداش بگو چیشده؟
تا حرف گریه اومد رونیکا هرچی دستش بودو گزاشت و اومد سلام علیک کرد و گفت: چیشده دریا کو پس؟
+امروز داشتم میومدم تو حیاط بودیم دریا افتاد زمین بردمش بیمارستان گفتن سرطان داره احتمال خوب شدنش اصلا زیاد نیست و هرروز داره بیشتر میشه
× امیر دروغ میگی میدونم
+نه به جون تو
تا اینو گفتم گریه کرد و افتاد زمین داد میزد میگفت: وای چیکار کنم دریا بدون توووو
_داداش پاشو بریم پیشش
+نمیخام زیاد رنج بکشم تا فردا باید صبر کنیم اعلام میکنن اگه حالش خوب باشه مرخص میشه نباشه ......
×نه اون زنده میمونه همیچن چیزی ممکن نیست
....
۲.۵k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.