آنقدر با تو زندگی نکرده ام که دیگران مرا به تو بشناسند...
آنقدر با تو زندگی نکرده ام که دیگران مرا به تو بشناسند...
اما آنقدر عاشقی کرده ام با تو که نبض نامنظم حیات دلت را از فاصله های بیرحم هم حس کنم...
حالا تو بگو خوبم... و از گفتن رنج مبهم درونت طفره برو...
من اما برای فهم درد آدمها نیازی به لمس دستشان نداشته ام...
من حتی نیازی به شنیدنت ندارم...
کلمات کجا و حرارت عشق کجا؟!
من اگر نتوانم بعد عمری دل پروری با این ماهیچه صنوبری وسط قفسه سینه ام بفهمم کدام "خوبم"، "چیزی نیست" ترجمه اش میشود:
"دارم تلاش میکنم خوب باشم"
"آدم دردش را که فریاد نمیزند"
من اگر این چهار کلمه را نتوانم بفهمم که باید دلم را بیندازم دور...
نه یارجان!
من میفهمم گاهی زور زندگی، به زور یارجانم چربیده...
و خسته اش کرده این دویدنها و نرسیدنها...
و دلش را آشوب کرده سدّهای توی مسیر...
من به تمام زوایای صدایت، انحنای نفس هایت، غلظت سکوتت آشناترم تا خودت...
و این است دلیل بیقراری هایی که شاید تو نتوانی درکشان کنی...
و این است که من از تو، برای تو، بیقرارترم یارجان!
منی که قرار بود، قرارت باشم...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
اما آنقدر عاشقی کرده ام با تو که نبض نامنظم حیات دلت را از فاصله های بیرحم هم حس کنم...
حالا تو بگو خوبم... و از گفتن رنج مبهم درونت طفره برو...
من اما برای فهم درد آدمها نیازی به لمس دستشان نداشته ام...
من حتی نیازی به شنیدنت ندارم...
کلمات کجا و حرارت عشق کجا؟!
من اگر نتوانم بعد عمری دل پروری با این ماهیچه صنوبری وسط قفسه سینه ام بفهمم کدام "خوبم"، "چیزی نیست" ترجمه اش میشود:
"دارم تلاش میکنم خوب باشم"
"آدم دردش را که فریاد نمیزند"
من اگر این چهار کلمه را نتوانم بفهمم که باید دلم را بیندازم دور...
نه یارجان!
من میفهمم گاهی زور زندگی، به زور یارجانم چربیده...
و خسته اش کرده این دویدنها و نرسیدنها...
و دلش را آشوب کرده سدّهای توی مسیر...
من به تمام زوایای صدایت، انحنای نفس هایت، غلظت سکوتت آشناترم تا خودت...
و این است دلیل بیقراری هایی که شاید تو نتوانی درکشان کنی...
و این است که من از تو، برای تو، بیقرارترم یارجان!
منی که قرار بود، قرارت باشم...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
۱۲۴.۱k
۲۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.