خواب
روبه رویم نشسته ای و من خیره به محاسن کوتاه و کم پشتت نگاه میکنم. باور ندارم آمدنت را. این است که آرام دستهایم را به موازات صورتت قرار میدهم. ترس دارم لمست کنم و مثل همه خوابهای این 237 شب گذشته به محض تماس دستم با صورتت از خواب بپرم...
نگاهت میکنم و انگار زمان به عقب برگردد(و خوبی خواب هم همین است):
*******''
نشسته ام روی صندلی جلو. از ملک میپیچیم سمت گلزار. دارم برایت تعریف میکنم از عمه هایم که هرکدام یکطرف این خیابان خانه خریده اند. و از دعواهای تمام نشدنی شان... من آدم پر حرفی نیستم اما با تو نطقم باز میشود...
آدم کنار یارجانش نشسته باشد و دست در دست او باید هم میلش بکشد به حرف زدن...
چهارراه گلزار را که رد میکنیم میپری وسط حرفهایم:
"چقدر خوبه حرف میزنی... کاش همینطور حرف بزنی فقط..."
شرم میدود توی چشمهایم. نگاهت میکنم. دلم میخواهد وسط شریف واقفی صورتت را ببوسم...
اما شرم ساکتم میکند...
زمان روی دور تندش میافتد...
دستهایم به موازات صورتت و وسوسه لمس محاسنت حتی در خواب...
یاد پیامهای بی جوابم میافتم...
اشک سر میخورد... دستم مماس گونه ات میشود...
دستی اشکهایم را پاک میکند...
از #خواب میپرم...
😢😢😢😢
#الهام_جعفری
#ممنوعه
نگاهت میکنم و انگار زمان به عقب برگردد(و خوبی خواب هم همین است):
*******''
نشسته ام روی صندلی جلو. از ملک میپیچیم سمت گلزار. دارم برایت تعریف میکنم از عمه هایم که هرکدام یکطرف این خیابان خانه خریده اند. و از دعواهای تمام نشدنی شان... من آدم پر حرفی نیستم اما با تو نطقم باز میشود...
آدم کنار یارجانش نشسته باشد و دست در دست او باید هم میلش بکشد به حرف زدن...
چهارراه گلزار را که رد میکنیم میپری وسط حرفهایم:
"چقدر خوبه حرف میزنی... کاش همینطور حرف بزنی فقط..."
شرم میدود توی چشمهایم. نگاهت میکنم. دلم میخواهد وسط شریف واقفی صورتت را ببوسم...
اما شرم ساکتم میکند...
زمان روی دور تندش میافتد...
دستهایم به موازات صورتت و وسوسه لمس محاسنت حتی در خواب...
یاد پیامهای بی جوابم میافتم...
اشک سر میخورد... دستم مماس گونه ات میشود...
دستی اشکهایم را پاک میکند...
از #خواب میپرم...
😢😢😢😢
#الهام_جعفری
#ممنوعه
۱۰۳.۱k
۲۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.