𝓟𝓪𝓻𝓽 58 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 58 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
جانگکوک : اما تو برای من فرق میکنی
مرت : ممنونم
جانگکوک: خواهش میکنم این فقط واقعیته
به منشی سپرده بودم که به مرت کارشو بگه کارش بررسی پرونده هاس رفت سر کارش
اینطوری خیلی بهتره حقوقش بیشتره جلوی چشمم هم هست خیلی خوب شد
رفتم تو اتاقم و نشستم پشت میز
ا/ت ویو
مکس رفته بود سر کار نشسته بودم رو تخت و با انگشتام بازی میکردم هیچ خبری نبود تصمیم گرفتم یکم دیگه تمرین کنم رفتم لبه ی تخت به کمک دیوار تونستم وایسم تونستم یه قدم بردارم خواستم قدم بعدی رو بردارم داشتم میوفتادم میزو گرفتم خداروشکر نیوفتادم خواستم یه قدم دیگه بردارم ولی پاهام یاری نمیکرد نمیتونستم اما باید بشه یه بار دیگه امتحان کردم تا نصفه اومد جلو یکم دیگه امتحان کردم تونستم دومین قدم رو هم بردارم دیگه زانوهام خالی کرد و افتادم تونستم دوم قدم بردارم این عالی بود بعد از این همه مدت امیدم به اینکه خوب میشم بیشتر شد از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم خودمو کشوندم سمت تخت و با بدبختی تونستم روش بشینم یه نفس عمیق کشیدم و خوابیدم رو تخت
*فلش بک به شب*
جانگکوک ویو
با مرت از شرکت خارج شدیم میخواستم ببرمش خونه ی خودم ولی انقدر اصرار کرد که کار داره و اینا رسوندمش خونه ی خودش و خودمم رفتم عمارت وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل درو که باز کردم عطر غذا همه جا پیچیده بود چقدر گشنم بود رفتم سمت آشپزخونه آجوما اونجا بود رفتم پشتش
جانگکوک : سلام آجوما
سریع برگشت سمتم
آجوما : ترسیدم چرا یهویی میای
جانگکوک : ببخشید حواسم نبود
آجوما : اشکال نداره
جانگکوک : من برم لباسامو عوض کنم امشب غذاهای خوشمزه ای پختی
آجوما : اره برای تو پختم دیگه
جانگکوک : ممنونم آجومای خودمی
آجوما : بسه دیگه لوس نشو برو
بهش خندیدم
جانگکوک : باشه
رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم و رفتم پایین و پشت میز نشستم غذاهایی که آجوما میپزه واقعا یه چیز دیگس
ا/ت ویو
نشسته بودم لبه ی تخت تا مکس بیاد امروز خیلی حوصلم سر رفت اما خیلی خوشحالم که تونستم قدم بردارم با لبخند به زمین خیره شده بودم
ا/ت : هعییی
بهم در باز شد خودش بود مکس بود
ا/ت : سلام مکس
بهم خندید حتما تعجب کرده که چرا انقدر خوشحالم
مکس : سلام چیزی شده؟
ا/ت : آره
مکس : چیشده؟
ا/ت : امروز تونستم تو قدم بردارم
مکس : واقعا؟
ا/ت : باور کن
اومد نشست کنارم و بغلم کرد
مکس : من میدونستم میدونستم تو میتونی
منم بغلش کردم
ا/ت : ممنونم
مکس : برات یه چیزی اوردم
ازم جدا شد
ا/ت : چی؟
از تو جیبش موبایلشو دراورد و بازش کرد داشت یه کاری میکرد بعد موبایلو گرفت جلوم فیلیپ بود؟ چقدر بزرگ شده باورم نمیشه توی این مدت انقدر بزرگ شده باشه
ا/ت : چ چجوری؟
مکس : کار راحتی بود بعدم من بهت قول دادم نمیتونستم بزنم زیرش
گوشی رو ازش گرفتم و به عکس زل زدم غم بدی تو دلم نشست یه حس بدی به سراغم اومد گریم گرفت نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم اینکه نمیتونم ببینمش اینکه این مدت پیشش نبودم همه ی اینا باعث این غم میشد
مکس : عاااا ا/ت اکه میدونستم میخوای گریه کنی بهت نشون نمیدادم
ا/ت : خیلی بزرگ شده
مکس : آره جانگکوکم گفت
بهش نگاه کردم
ا/ت : چی گفت؟
مکس : چیزه فقط گفت که بزرگ شده همین
ا/ت : دروغ میگی بگو چی گفته
مکس : نه دروغ نمیگم ا/ت
ا/ت : داری دروغ میگی من میفهمم بهم بگو
مکس : ......
ا/ت : بگو دیگه
مکس : گفتش ازوقتی تو رفتی خیلی سراغتو گرفت انگار اونم حس کرده بود گفت که از وقتی تو رفتی داغون شده به لباساش که نگاه کردم همش مشکی بود ا/ت اون واقعا دوست داره
ا/ت : .....
شدت اشکام بیشتر شد
مکس : ا/ت گریه نکن تو خوب میشی میتونی بری پیشش
ا/ت : من خوب نمیشم
مکس : چرت نگو مگه خودت نگفتی امروز تونستی 2 قدم برداری پس میتونی دیگه این حرفو نزن
ا/ت : اگه نتونستم چی؟
مکس : میتونی نباید وسطش جا بزنی
ا/ت : اما
مکس : اما نداره تو چیزای سختی رو پشت سر گذاشتی اینا هم میگذره باشه؟
ا/ت : ....
مکس : ا/ت
ا/ت : باشه
مکس : قول
ا/ت : قول
جانگکوک ویو
جانگکوک : اما تو برای من فرق میکنی
مرت : ممنونم
جانگکوک: خواهش میکنم این فقط واقعیته
به منشی سپرده بودم که به مرت کارشو بگه کارش بررسی پرونده هاس رفت سر کارش
اینطوری خیلی بهتره حقوقش بیشتره جلوی چشمم هم هست خیلی خوب شد
رفتم تو اتاقم و نشستم پشت میز
ا/ت ویو
مکس رفته بود سر کار نشسته بودم رو تخت و با انگشتام بازی میکردم هیچ خبری نبود تصمیم گرفتم یکم دیگه تمرین کنم رفتم لبه ی تخت به کمک دیوار تونستم وایسم تونستم یه قدم بردارم خواستم قدم بعدی رو بردارم داشتم میوفتادم میزو گرفتم خداروشکر نیوفتادم خواستم یه قدم دیگه بردارم ولی پاهام یاری نمیکرد نمیتونستم اما باید بشه یه بار دیگه امتحان کردم تا نصفه اومد جلو یکم دیگه امتحان کردم تونستم دومین قدم رو هم بردارم دیگه زانوهام خالی کرد و افتادم تونستم دوم قدم بردارم این عالی بود بعد از این همه مدت امیدم به اینکه خوب میشم بیشتر شد از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم خودمو کشوندم سمت تخت و با بدبختی تونستم روش بشینم یه نفس عمیق کشیدم و خوابیدم رو تخت
*فلش بک به شب*
جانگکوک ویو
با مرت از شرکت خارج شدیم میخواستم ببرمش خونه ی خودم ولی انقدر اصرار کرد که کار داره و اینا رسوندمش خونه ی خودش و خودمم رفتم عمارت وقتی رسیدم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل درو که باز کردم عطر غذا همه جا پیچیده بود چقدر گشنم بود رفتم سمت آشپزخونه آجوما اونجا بود رفتم پشتش
جانگکوک : سلام آجوما
سریع برگشت سمتم
آجوما : ترسیدم چرا یهویی میای
جانگکوک : ببخشید حواسم نبود
آجوما : اشکال نداره
جانگکوک : من برم لباسامو عوض کنم امشب غذاهای خوشمزه ای پختی
آجوما : اره برای تو پختم دیگه
جانگکوک : ممنونم آجومای خودمی
آجوما : بسه دیگه لوس نشو برو
بهش خندیدم
جانگکوک : باشه
رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم و رفتم پایین و پشت میز نشستم غذاهایی که آجوما میپزه واقعا یه چیز دیگس
ا/ت ویو
نشسته بودم لبه ی تخت تا مکس بیاد امروز خیلی حوصلم سر رفت اما خیلی خوشحالم که تونستم قدم بردارم با لبخند به زمین خیره شده بودم
ا/ت : هعییی
بهم در باز شد خودش بود مکس بود
ا/ت : سلام مکس
بهم خندید حتما تعجب کرده که چرا انقدر خوشحالم
مکس : سلام چیزی شده؟
ا/ت : آره
مکس : چیشده؟
ا/ت : امروز تونستم تو قدم بردارم
مکس : واقعا؟
ا/ت : باور کن
اومد نشست کنارم و بغلم کرد
مکس : من میدونستم میدونستم تو میتونی
منم بغلش کردم
ا/ت : ممنونم
مکس : برات یه چیزی اوردم
ازم جدا شد
ا/ت : چی؟
از تو جیبش موبایلشو دراورد و بازش کرد داشت یه کاری میکرد بعد موبایلو گرفت جلوم فیلیپ بود؟ چقدر بزرگ شده باورم نمیشه توی این مدت انقدر بزرگ شده باشه
ا/ت : چ چجوری؟
مکس : کار راحتی بود بعدم من بهت قول دادم نمیتونستم بزنم زیرش
گوشی رو ازش گرفتم و به عکس زل زدم غم بدی تو دلم نشست یه حس بدی به سراغم اومد گریم گرفت نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم اینکه نمیتونم ببینمش اینکه این مدت پیشش نبودم همه ی اینا باعث این غم میشد
مکس : عاااا ا/ت اکه میدونستم میخوای گریه کنی بهت نشون نمیدادم
ا/ت : خیلی بزرگ شده
مکس : آره جانگکوکم گفت
بهش نگاه کردم
ا/ت : چی گفت؟
مکس : چیزه فقط گفت که بزرگ شده همین
ا/ت : دروغ میگی بگو چی گفته
مکس : نه دروغ نمیگم ا/ت
ا/ت : داری دروغ میگی من میفهمم بهم بگو
مکس : ......
ا/ت : بگو دیگه
مکس : گفتش ازوقتی تو رفتی خیلی سراغتو گرفت انگار اونم حس کرده بود گفت که از وقتی تو رفتی داغون شده به لباساش که نگاه کردم همش مشکی بود ا/ت اون واقعا دوست داره
ا/ت : .....
شدت اشکام بیشتر شد
مکس : ا/ت گریه نکن تو خوب میشی میتونی بری پیشش
ا/ت : من خوب نمیشم
مکس : چرت نگو مگه خودت نگفتی امروز تونستی 2 قدم برداری پس میتونی دیگه این حرفو نزن
ا/ت : اگه نتونستم چی؟
مکس : میتونی نباید وسطش جا بزنی
ا/ت : اما
مکس : اما نداره تو چیزای سختی رو پشت سر گذاشتی اینا هم میگذره باشه؟
ا/ت : ....
مکس : ا/ت
ا/ت : باشه
مکس : قول
ا/ت : قول
۱۲۰.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.