𝓟𝓪𝓻𝓽 17 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 17 ☕🪶
تهیونگ ویو
تهیونگ : ا/تتت ولم کنید
بردن داخل یه خونه و رفتن سمت یه اتاق و پرتم کردن داخل درو بستن و قفل کردن به در مشت میزدم
تهیونگ : بهش دست نمیزنید( با داد ) ولمون کنید بزارید بریم دیگه از جون ما چی میخواید( با داد )
با صدایی که از پشتم اومد برگشتم
آریان : انقدر داد نزن
برگشتم سمتش
تهیونگ : از جون ما چی میخوای
آریان : ازتون خب خیلی چیزا میخوام
تهیونگ : خواهرمو کشتی بس نبود؟ حالا میخوای مارو اذیت کنی؟
آریان : شب میان میبرنت جایی که اون یکی هست فعلا تنها بمون تا عقلت بیاد سر جاش
تهیونگ : دست بهش نمیزنی
آریان : اووو فکر نمیکردم انقدر دوسش داشته باشی
تهیونگ : خفه شو
آریان : آروم باش بابا
اینو گفت و رفت سمت در
تهیونگ : بهش دست نمیزنی فهمیدی؟
آریان : نه نفهمیدم
اینو گفت و رفت بیرون درو قفل کرد محکم میزدم به در
تهیونگ : با تو بودم آریان بهش دست نمیزنی
دارم دیوونه میشم نمیفهمم از جون ما چی میخواد چرا ولمون نمیکنه
همونجا نشستم پنجره ای نبود ببینم صبحه یا شبه نمیدونستم فقط فکر میکردم به اینکه چجوری میتونیم از دست این خلاص بشیم
................
نشسته بودم حس میکردم شبه امیدوارم درست حس کنم در باز شد
نگهبان : بلند شو با ما بیا
بلند شدم دنبالشون رفتم رفتن سمت یه اتاق درشو باز کردن و هولم دادن داخل
نگاه کردم ا/ت بود نشسته بود رو تخت و به من زل زده بود
ا/ت : تهیونگ
دوییدم سمتش کنارش نشستم و بغلش کردم
تهیونگ : حالت خوبه؟ چیزیت که نشده
ا/ت : من خوبم تو خوبی؟
تهیونگ : منم خوبم درد که نداری
ا/ت : چرا بدنم درد میکنه اما مهم نیست خوب میشم
تهیونگ : از اینجا میریم بهت قول میدم از اینجا میریم بیرون
ا/ت : چجوری؟
تهیونگ : نمیدونم ولی میفهمم
ازش جدا شدم
بهش نگاه کردم موهاشو بردم پشت گوشش
ا/ت : تو خوبی؟
تهیونگ : منم خوبم
نگهبان اومد داخل بهش نگاه کردیم
نگهبان : یکم آروم تر
ا/ت : چرا؟
نگهبان : آقا مهمون دارن
اینو گفت و رفت بیرون و درو بست
ا/ت : خیلی دوست دارم
تهیونگ : منم همینطور
دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم جلوتر و بوسیدمش میخندید بعدشم همراهیم کرد
انقدر ادامه پیدا کرد که نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم نفس نفس میزدیم
تهیونگ : ا/ت ... من دیگه نمیخوام... ازت.. جدا باشم
ا/ت : منم.. نمیخوام
سرمو بردم تو گردنش بوسه های ریز و درشت میزاشتم کم کم دستم رفت سمت لباسش درش اوردم
...............
لباسامونو پوشیدیم دنبال حموم این اتاق گشتم ولی این اتاق حموم نداشت لعنتی
بهش نگاه کردم معلوم بود خستس جلوش نشستم دستاشو گرفتم
تهیونگ : حالت خوبه؟
ا/ت : آره خوبم
تهیونگ ویو
تهیونگ : ا/تتت ولم کنید
بردن داخل یه خونه و رفتن سمت یه اتاق و پرتم کردن داخل درو بستن و قفل کردن به در مشت میزدم
تهیونگ : بهش دست نمیزنید( با داد ) ولمون کنید بزارید بریم دیگه از جون ما چی میخواید( با داد )
با صدایی که از پشتم اومد برگشتم
آریان : انقدر داد نزن
برگشتم سمتش
تهیونگ : از جون ما چی میخوای
آریان : ازتون خب خیلی چیزا میخوام
تهیونگ : خواهرمو کشتی بس نبود؟ حالا میخوای مارو اذیت کنی؟
آریان : شب میان میبرنت جایی که اون یکی هست فعلا تنها بمون تا عقلت بیاد سر جاش
تهیونگ : دست بهش نمیزنی
آریان : اووو فکر نمیکردم انقدر دوسش داشته باشی
تهیونگ : خفه شو
آریان : آروم باش بابا
اینو گفت و رفت سمت در
تهیونگ : بهش دست نمیزنی فهمیدی؟
آریان : نه نفهمیدم
اینو گفت و رفت بیرون درو قفل کرد محکم میزدم به در
تهیونگ : با تو بودم آریان بهش دست نمیزنی
دارم دیوونه میشم نمیفهمم از جون ما چی میخواد چرا ولمون نمیکنه
همونجا نشستم پنجره ای نبود ببینم صبحه یا شبه نمیدونستم فقط فکر میکردم به اینکه چجوری میتونیم از دست این خلاص بشیم
................
نشسته بودم حس میکردم شبه امیدوارم درست حس کنم در باز شد
نگهبان : بلند شو با ما بیا
بلند شدم دنبالشون رفتم رفتن سمت یه اتاق درشو باز کردن و هولم دادن داخل
نگاه کردم ا/ت بود نشسته بود رو تخت و به من زل زده بود
ا/ت : تهیونگ
دوییدم سمتش کنارش نشستم و بغلش کردم
تهیونگ : حالت خوبه؟ چیزیت که نشده
ا/ت : من خوبم تو خوبی؟
تهیونگ : منم خوبم درد که نداری
ا/ت : چرا بدنم درد میکنه اما مهم نیست خوب میشم
تهیونگ : از اینجا میریم بهت قول میدم از اینجا میریم بیرون
ا/ت : چجوری؟
تهیونگ : نمیدونم ولی میفهمم
ازش جدا شدم
بهش نگاه کردم موهاشو بردم پشت گوشش
ا/ت : تو خوبی؟
تهیونگ : منم خوبم
نگهبان اومد داخل بهش نگاه کردیم
نگهبان : یکم آروم تر
ا/ت : چرا؟
نگهبان : آقا مهمون دارن
اینو گفت و رفت بیرون و درو بست
ا/ت : خیلی دوست دارم
تهیونگ : منم همینطور
دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم جلوتر و بوسیدمش میخندید بعدشم همراهیم کرد
انقدر ادامه پیدا کرد که نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم نفس نفس میزدیم
تهیونگ : ا/ت ... من دیگه نمیخوام... ازت.. جدا باشم
ا/ت : منم.. نمیخوام
سرمو بردم تو گردنش بوسه های ریز و درشت میزاشتم کم کم دستم رفت سمت لباسش درش اوردم
...............
لباسامونو پوشیدیم دنبال حموم این اتاق گشتم ولی این اتاق حموم نداشت لعنتی
بهش نگاه کردم معلوم بود خستس جلوش نشستم دستاشو گرفتم
تهیونگ : حالت خوبه؟
ا/ت : آره خوبم
۱۰۱.۰k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.