ازدواج سوری پارت 36
ازدواج سوری پارت 36
ویو ات
ته کتشو برااشت از اتاق رفت بیرون منم گرفتم چرت زدم
ویو تهیونگ
نیانگ اصرار داشت که مین هیوک همراش بره کلاس منم دوتاشون رو بردم کلاس و رفتم یه سر شرکت که یه سری پرونده رو ببرم خونه تا تو خونه روشون کار کنم که فردا نخوام برم سر کار و با ات و نیانگ وقت بگذرونم رفتم شرکت و پرونده ها رو برداشتم
قبل از اینکه برم خونه رفتم همون کافه ای که بار اول ات رو دیدم
رفتم داخل کافه پیش ووشیک(صاحب کافه اس)
ووشیک ـ اووه ببین کی اینجاست...
ـ چطوری...
ووشیک ـ اینجا رو میگردونم
ـ سوجون، هیونگ شیک، بچه ها خوبن؟
ووشیک ـ اونا هم خوبن
تهیونگ ـ خوبه
ووشیک ـ راستی برای سه شنبه شب برنامه ریختیم خونه ی ما توهم بیا..
ـ باید با ات صحبت کنم و اینکه چهارشنبه هم تولد ات س و کنسرت هم دارم
ووشیک ـ اگه ات بفهمه که تولدشو یادت رفته نیانگو برمیداره میره
ـ اره این اخلقشو میدونم..
ووشیک ـ خب اگه میدونی کنسرتو کنسل کن
ـ قراره تو کنسرت سوپرایزش کنم
ووشیک ـ خب...
ـ برای همین اومدم که یه سری فیلم اینجاس اومدم اونا رو ازت بگیرم
ووشیک ـ هان؟ چه فیلمی؟ فیلمی که ندادی دست من
ـ خب فیام حداقل مال ده سال پیشه یا شایدم بیشتر ات قراره 440 ساله شه
ووشیک ـ بیا یه نگاهی به کامپیوتر بنداز ببین پیداش میکنی یا نه
ـ باشه
ووشیک منو برد پیش کامپیوتری که فیلم دوربین مدار بسته رو ضبط میکنه نشستم رو صندلیه شرخ دار و پوشه ها رو زیرو رو کردم تا بلخره پیداش کردم
ـ یس خودشه
هرچی از اون زمان بود رو از طریق جی ایمیل (نمیدونم درسه یا نع) واسه خودم خودم فرستادم بعدش مستقیم فرستادم واسه پی دی نیم
دعوت ووشیک رو قبول کردم و رفتم دنبال نیانگ و هیون ووک
ـ نیانگ میدونی که چهار شنبه تولد مامانته؟
نیانگ ـ اره میدونم اما نمیدونم چی واسش بخرم
ـ خب میای الان بریم واسش کادو بخریم؟
نیانگ ـ باشه اما کادو هارو کجا قایم کنیم؟
ـ نمیدونم، تو اتاق خودمون میفهمه، تو اتاق توهم که میفهمه
نیانگ ـ بزاریم تو اتاق اجوما؟
ـ فکر خوبیه
هیون ووک ـ حالا من چی واسش بگیرم؟
ـ نمیدونم
نیانگ ـ میشه فردا بریم؟
ـ باشه فردا میریم
هیون ووک رو رسوندیم خونه و از مین یونگ و رایدس پرسیدم که گفتن زیر میز لواز آرایشی ات س نیانگ تو ماشین خوابش برد وقتی رسیدم جلوی در نیاتگ کول کردم در زدم اجوما درو باز کرد
اجوما ـ سلام پسرم
ـ سلام
نیانگو بردم داخل اتاقش خوابوندم رفتم تو اتاق ات مث انیکه نبود لبااسامو در اوردم و یه تیشرت مشکی لش با شلوارک مشکیمو پوشیدم رفتم پایین تو حال ات هم اونجا نبود رفتم تو اشپز خونه
ـ خاله یو ات کجاس؟
اجوما ـ تو حیاطه نمیدونم داره چیکار میکنع
ویو ات
ته کتشو برااشت از اتاق رفت بیرون منم گرفتم چرت زدم
ویو تهیونگ
نیانگ اصرار داشت که مین هیوک همراش بره کلاس منم دوتاشون رو بردم کلاس و رفتم یه سر شرکت که یه سری پرونده رو ببرم خونه تا تو خونه روشون کار کنم که فردا نخوام برم سر کار و با ات و نیانگ وقت بگذرونم رفتم شرکت و پرونده ها رو برداشتم
قبل از اینکه برم خونه رفتم همون کافه ای که بار اول ات رو دیدم
رفتم داخل کافه پیش ووشیک(صاحب کافه اس)
ووشیک ـ اووه ببین کی اینجاست...
ـ چطوری...
ووشیک ـ اینجا رو میگردونم
ـ سوجون، هیونگ شیک، بچه ها خوبن؟
ووشیک ـ اونا هم خوبن
تهیونگ ـ خوبه
ووشیک ـ راستی برای سه شنبه شب برنامه ریختیم خونه ی ما توهم بیا..
ـ باید با ات صحبت کنم و اینکه چهارشنبه هم تولد ات س و کنسرت هم دارم
ووشیک ـ اگه ات بفهمه که تولدشو یادت رفته نیانگو برمیداره میره
ـ اره این اخلقشو میدونم..
ووشیک ـ خب اگه میدونی کنسرتو کنسل کن
ـ قراره تو کنسرت سوپرایزش کنم
ووشیک ـ خب...
ـ برای همین اومدم که یه سری فیلم اینجاس اومدم اونا رو ازت بگیرم
ووشیک ـ هان؟ چه فیلمی؟ فیلمی که ندادی دست من
ـ خب فیام حداقل مال ده سال پیشه یا شایدم بیشتر ات قراره 440 ساله شه
ووشیک ـ بیا یه نگاهی به کامپیوتر بنداز ببین پیداش میکنی یا نه
ـ باشه
ووشیک منو برد پیش کامپیوتری که فیلم دوربین مدار بسته رو ضبط میکنه نشستم رو صندلیه شرخ دار و پوشه ها رو زیرو رو کردم تا بلخره پیداش کردم
ـ یس خودشه
هرچی از اون زمان بود رو از طریق جی ایمیل (نمیدونم درسه یا نع) واسه خودم خودم فرستادم بعدش مستقیم فرستادم واسه پی دی نیم
دعوت ووشیک رو قبول کردم و رفتم دنبال نیانگ و هیون ووک
ـ نیانگ میدونی که چهار شنبه تولد مامانته؟
نیانگ ـ اره میدونم اما نمیدونم چی واسش بخرم
ـ خب میای الان بریم واسش کادو بخریم؟
نیانگ ـ باشه اما کادو هارو کجا قایم کنیم؟
ـ نمیدونم، تو اتاق خودمون میفهمه، تو اتاق توهم که میفهمه
نیانگ ـ بزاریم تو اتاق اجوما؟
ـ فکر خوبیه
هیون ووک ـ حالا من چی واسش بگیرم؟
ـ نمیدونم
نیانگ ـ میشه فردا بریم؟
ـ باشه فردا میریم
هیون ووک رو رسوندیم خونه و از مین یونگ و رایدس پرسیدم که گفتن زیر میز لواز آرایشی ات س نیانگ تو ماشین خوابش برد وقتی رسیدم جلوی در نیاتگ کول کردم در زدم اجوما درو باز کرد
اجوما ـ سلام پسرم
ـ سلام
نیانگو بردم داخل اتاقش خوابوندم رفتم تو اتاق ات مث انیکه نبود لبااسامو در اوردم و یه تیشرت مشکی لش با شلوارک مشکیمو پوشیدم رفتم پایین تو حال ات هم اونجا نبود رفتم تو اشپز خونه
ـ خاله یو ات کجاس؟
اجوما ـ تو حیاطه نمیدونم داره چیکار میکنع
۶.۸k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.