ازدواج سوری پارت 37
ازدواج سوری پارت 37
ویو تهیونگ
ـ اها اوکی
داشتم از اشپز خونه میومدم بیرون که...
اجوما ـ تهیونگ..
ـ بله؟
اجوما ـ غذا امادس خب، من میرم دیگه بخوابم صرفا رو بزارین تو سینک خودم میشورم باشه؟
ـ اوو، باشه
رفتم تو حیاط که با یه چیز عجیب رو به رو شدم...
دیدم ات لبتاب گذاشته جلوش و داره یوگا کار میکنه
ـ تو، یوگاا..
ات سریع اومد و پرید بغلم
ویو ات
تا صدای تهیونگو شنیدم رفتم بغلش اونم منو بغل کرد جوری که پاهام از زمین جدا شد
تو هوا که بودم یه بوس زد رو لبام
ـ قسط نداری منو بزاری پایین؟
ته ـ نه
ـ تهیونگ شییی منو یازر زمین *پا هاشو تکون میده *
ته ـ باشه
منو گذاشت زمین اما دستام دور گردنش حلقه بود و دستاش دو بغل کمرم بود و فقط به چشم هم زل زده بودیم یه سکوت عجیبی بینمون تشکیل شد که ته این سکوت رو شکست
ته ـ امشب هوا خوبه، میای اینجا بخوابیم؟
ـ نمیدونم
یه نگاهم ی به ماه انداخت
ته ـ حتی ماه هم قشنگه
ـ اوهوم، میزدیم
ته ـ اما تو قشنگ تر از ماهی
یه خورده مسخره بازی در اوردیم
ـ مسمسمسمسمسمسمسممس
ته ـ حال کردی چه جور مختو زدم؟
ـ اصن اوفففف
ته ـ واقعا مختو زدم؟
ـ اوهوم، واقعا مخمو زدی
ته ـ چرا مختو داخل اتاق پرو نزدم؟
ـ واای اسم اون موقع رو نیار
ته ـ چرا اونوقت؟ *همین طور نزدیک ات میشه *
ـ چون دلم میخواد باز منو تو اتاق پرو گیر بیاری*میخوره به دیوار*
ته ـ خب الانم گیرت اوردم
ـ اما اونا فضای بسته بود اینجا الان فضای بازه
ته ـ خب من برات تنگش میکنم*شروع میکنن به بوسیدن هم*((بخدا من بچه ی پاکم)(خدا: دروغ نگو به ملت))
انگار زمان برام تکرار شد واقعا اون موقع رو هیچوقت فراموش نکردیم و نخواهیم کرد
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم جفتمون داشتیم نفس نفس میزدیم
برگشتیم به همون حالت کیوتانه
ته ـ راستی فصل دوم فیلم مورد علاقت اومده هااا
ـ چرا الان باید اینو بهم بگی؟*با حالت عصبی*
ته ـ خب من خودم صبح فهمیدم
ـ امشب تنها بخواب
ته ـ هان؟
ـ امشب تنها بخواب
ته ـ پس فقط بالشتو پتوم رو باید بهم بدی
ـ تهیونگ..
ته ـ بله؟
ـ من منظورم این نبود که باید رو کاناپه بخوابی
ته ـ پس منظورت چی بود؟
ـ یعنی اینکه تو میری رو تخت میخوابی و من فیلم نگا میکنم، اوکی؟
ته ـ چرا تنها ببینی؟ منم میخوام نگا کنم
ـ باشه
ته ـ پس اول بیا بریم شام بخوریم بعد جامون رو پهن کنیم اینجا و بعد فیلم نگاه کنیم باشه؟
ـ باشه
ویو تهیونگ
ـ اها اوکی
داشتم از اشپز خونه میومدم بیرون که...
اجوما ـ تهیونگ..
ـ بله؟
اجوما ـ غذا امادس خب، من میرم دیگه بخوابم صرفا رو بزارین تو سینک خودم میشورم باشه؟
ـ اوو، باشه
رفتم تو حیاط که با یه چیز عجیب رو به رو شدم...
دیدم ات لبتاب گذاشته جلوش و داره یوگا کار میکنه
ـ تو، یوگاا..
ات سریع اومد و پرید بغلم
ویو ات
تا صدای تهیونگو شنیدم رفتم بغلش اونم منو بغل کرد جوری که پاهام از زمین جدا شد
تو هوا که بودم یه بوس زد رو لبام
ـ قسط نداری منو بزاری پایین؟
ته ـ نه
ـ تهیونگ شییی منو یازر زمین *پا هاشو تکون میده *
ته ـ باشه
منو گذاشت زمین اما دستام دور گردنش حلقه بود و دستاش دو بغل کمرم بود و فقط به چشم هم زل زده بودیم یه سکوت عجیبی بینمون تشکیل شد که ته این سکوت رو شکست
ته ـ امشب هوا خوبه، میای اینجا بخوابیم؟
ـ نمیدونم
یه نگاهم ی به ماه انداخت
ته ـ حتی ماه هم قشنگه
ـ اوهوم، میزدیم
ته ـ اما تو قشنگ تر از ماهی
یه خورده مسخره بازی در اوردیم
ـ مسمسمسمسمسمسمسممس
ته ـ حال کردی چه جور مختو زدم؟
ـ اصن اوفففف
ته ـ واقعا مختو زدم؟
ـ اوهوم، واقعا مخمو زدی
ته ـ چرا مختو داخل اتاق پرو نزدم؟
ـ واای اسم اون موقع رو نیار
ته ـ چرا اونوقت؟ *همین طور نزدیک ات میشه *
ـ چون دلم میخواد باز منو تو اتاق پرو گیر بیاری*میخوره به دیوار*
ته ـ خب الانم گیرت اوردم
ـ اما اونا فضای بسته بود اینجا الان فضای بازه
ته ـ خب من برات تنگش میکنم*شروع میکنن به بوسیدن هم*((بخدا من بچه ی پاکم)(خدا: دروغ نگو به ملت))
انگار زمان برام تکرار شد واقعا اون موقع رو هیچوقت فراموش نکردیم و نخواهیم کرد
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم جفتمون داشتیم نفس نفس میزدیم
برگشتیم به همون حالت کیوتانه
ته ـ راستی فصل دوم فیلم مورد علاقت اومده هااا
ـ چرا الان باید اینو بهم بگی؟*با حالت عصبی*
ته ـ خب من خودم صبح فهمیدم
ـ امشب تنها بخواب
ته ـ هان؟
ـ امشب تنها بخواب
ته ـ پس فقط بالشتو پتوم رو باید بهم بدی
ـ تهیونگ..
ته ـ بله؟
ـ من منظورم این نبود که باید رو کاناپه بخوابی
ته ـ پس منظورت چی بود؟
ـ یعنی اینکه تو میری رو تخت میخوابی و من فیلم نگا میکنم، اوکی؟
ته ـ چرا تنها ببینی؟ منم میخوام نگا کنم
ـ باشه
ته ـ پس اول بیا بریم شام بخوریم بعد جامون رو پهن کنیم اینجا و بعد فیلم نگاه کنیم باشه؟
ـ باشه
۵.۸k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.