📕Не трогай книгу🖤
📕Не трогай книгу🖤
7
وقتی رسیدم به شهر اول رفتم سمت مغازه ها
رد شدم و وسایلم و برداشتم پولش و به میلر دادم
و زدم به چاک
داشتم از کوچه ها میرفتم که یک هو
یه مرد قد بلند با چشمای طلایی (کیم تهیونگ وارد میشود هاها 😈)
دیدم شنل بلندی داشت که منو یاد جادو گرای ماقبل تاریخ مینداخت !
خنده ریزی کردم ،از بغلش که خواستم رد بشم
خودم بهش که نون افتاد روی زمین !
+ای بابا !
♤=ببخشید بانو .
+=ببخشید چی !؟
♤=گفتم ببخشید .
حواسم بهش نبود ولی فهمیدم زیر لب بهم چی گفت ، گفت :
♤=ساعت ۹ جنگل بیشه وسط خشت زار !
اینو گفت و پیچید تو کوچه .
ترسیدم !
هنوز تو شک بودم انگاهی به وضعیتم انداختم که دیدم یه نون تازه دیگه تو دستم !
برگشتم و به کوچه تاریک چشم دوختم !
با صدای بسته شدن پنجره بالای سرم از جام پریدم و حرکت کردم .
توی راه به اون مرد فکر می کردم .
که یک هو ..........
_______________________________________________________________
Like :۳۰
Kamint:۲۹
7
وقتی رسیدم به شهر اول رفتم سمت مغازه ها
رد شدم و وسایلم و برداشتم پولش و به میلر دادم
و زدم به چاک
داشتم از کوچه ها میرفتم که یک هو
یه مرد قد بلند با چشمای طلایی (کیم تهیونگ وارد میشود هاها 😈)
دیدم شنل بلندی داشت که منو یاد جادو گرای ماقبل تاریخ مینداخت !
خنده ریزی کردم ،از بغلش که خواستم رد بشم
خودم بهش که نون افتاد روی زمین !
+ای بابا !
♤=ببخشید بانو .
+=ببخشید چی !؟
♤=گفتم ببخشید .
حواسم بهش نبود ولی فهمیدم زیر لب بهم چی گفت ، گفت :
♤=ساعت ۹ جنگل بیشه وسط خشت زار !
اینو گفت و پیچید تو کوچه .
ترسیدم !
هنوز تو شک بودم انگاهی به وضعیتم انداختم که دیدم یه نون تازه دیگه تو دستم !
برگشتم و به کوچه تاریک چشم دوختم !
با صدای بسته شدن پنجره بالای سرم از جام پریدم و حرکت کردم .
توی راه به اون مرد فکر می کردم .
که یک هو ..........
_______________________________________________________________
Like :۳۰
Kamint:۲۹
۹.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.