روح عاشق
#روح_عاشق
از وقتی ک از دستش داده بودم، زندگی برام معنایی نداشت.
توی هاال همه تو حال و هوای خودشون بودن و باهم میگفتن و میخندیدن..
بی حصله از جام بلند شدم و ب سمت اتاقم قدم برداشتم.. درو ک باز کردم با چیزی ک دیدم جیغ بلندی کشیدم..
ا/ت~جیییغ
ته~چته؟ مگه روح دیدی؟.. عاممم اره خب دیدی
از شکی ک بهم وارد شده بود دهنم فقط مثل ماهی باز و بسته میشد..
ته~تو این مدتی ک نبودم لال شدی بــ"یــب..؟
ا/ت~ مگه تو نمرده بودی؟
ته~چرا اما.. دلم برات..
نذاشتم ادامه حرفشو بزنه ک محکم بغلش کردم..
و هق هقام بالا گرفت..
دستشو نوا.. زش وار روی سرم کشید..
ته~گریه نکن گر//لم من الان اینجام.. کنارت
توی بغلش بودم ک یهو مامان در رو باز کرد هول شده از بغلش اومدم بیرون..
مامان~هی دختر این چیه؟
دلم هری ریخت...
ا/ت~نکنه تهیونگ رو دیده؟(تو دلش)..!
تا خاستم دهن وا کنم جی وون وارد اتاق شد..
جی وون~ واااای نگاه.. اونجارو ببین..
مامان عصبی ب جایی ک تهیونگ ایستاده بود نگاه کرد.
ته~اینقدر هول نشو کسی جز تو منو نمیبینه خن.. گول
با حرف تهیونگ خیالم راحت شد.. اما. جی وون ب مامان گفت ب چی نگاه کنه؟-
سرمو برگردوندم و با دیدن نارنگی هایی ک نصفه مونده بودن نگاه کردم..
مامان هنوز دم در اتاق بود و جی وونم کنارش ایستاده بود..
ک صدای یوری بلند شد..
یوری~جی وونم کجایی؟
ا/ت: جی وون گم.. شو بیرون دو.. ست دخــ.. ترب صداته...
جی وون گذاشت رفت و بعدش مامان سریع ب سمت در اتاق رفتم و کلید رو توی در چرخوندم تا در قفل بشه..
ب سمت ته برگشتم ک دیدم روی تختم نشسته و داره با ســ.و تیــــ.. ینم بازی میکنه..
با صدای کمی بلند گفتم:
ا/ت~چکار میکنی؟
ته: بازی
ا/ت~با لباس زیــ.. ر من؟
ته: اوم
ا/ت~کووووو.. فت اوم
ب سمتش رفتم و خاستم از دستش بکشمش ک کم.. رمو گرفت و ب سمت خودش کشید..
ا/ت~عای کم.. رم درد گرفت گاو.. ولم کن.
ته~دلم برای لــ.. بای شیرینت تنگ شده بود
بعد از این حرف با ی لبخند شیطانی محکم لــ.. باشو ب لــ.. بام کوبوند و شروع کرد ب مــ..ک زدن..
بعد از چند مین جفتمون نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم..
ا/ت~لــ.. بمو ب فا.. ک دادی پسر
تهیونگ ی خنده ای کرد و از جاش بلند شد..
ب سمت پنجره رفت و بازش کرد..
ب سمتش رفتم و از پشت بغــ.. لش کردم.
ا/ت: تهیونگ
ته~جون تهیونک
ا/ت~چطوری من تورو میبینم..؟ اما بقیه نه..
ته~خب من لای اون کتاب رمانت ی تار موم رو گذاشتم و این باعث میشع تو منو ببینی.
ا/ت~چرا اینکارو کردی؟
ته~من هر روز تو اتاقت بودم ولی دلم برات تنگ میشد.. تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم.
ی بوسه ای ب گو.. نش زدم و با لبخند گفتم:
ا/ت~دوست دارم
ته~من بیشتر
کل روز رو تو اتاق کنار تهیونگ بودم و در واقع هر جا میرفتم دنبالم مث بچه کوچیکا میومد..
و گاهی اوقات سر چیزای چرت دعوا می کردیم...
از وقتی ک از دستش داده بودم، زندگی برام معنایی نداشت.
توی هاال همه تو حال و هوای خودشون بودن و باهم میگفتن و میخندیدن..
بی حصله از جام بلند شدم و ب سمت اتاقم قدم برداشتم.. درو ک باز کردم با چیزی ک دیدم جیغ بلندی کشیدم..
ا/ت~جیییغ
ته~چته؟ مگه روح دیدی؟.. عاممم اره خب دیدی
از شکی ک بهم وارد شده بود دهنم فقط مثل ماهی باز و بسته میشد..
ته~تو این مدتی ک نبودم لال شدی بــ"یــب..؟
ا/ت~ مگه تو نمرده بودی؟
ته~چرا اما.. دلم برات..
نذاشتم ادامه حرفشو بزنه ک محکم بغلش کردم..
و هق هقام بالا گرفت..
دستشو نوا.. زش وار روی سرم کشید..
ته~گریه نکن گر//لم من الان اینجام.. کنارت
توی بغلش بودم ک یهو مامان در رو باز کرد هول شده از بغلش اومدم بیرون..
مامان~هی دختر این چیه؟
دلم هری ریخت...
ا/ت~نکنه تهیونگ رو دیده؟(تو دلش)..!
تا خاستم دهن وا کنم جی وون وارد اتاق شد..
جی وون~ واااای نگاه.. اونجارو ببین..
مامان عصبی ب جایی ک تهیونگ ایستاده بود نگاه کرد.
ته~اینقدر هول نشو کسی جز تو منو نمیبینه خن.. گول
با حرف تهیونگ خیالم راحت شد.. اما. جی وون ب مامان گفت ب چی نگاه کنه؟-
سرمو برگردوندم و با دیدن نارنگی هایی ک نصفه مونده بودن نگاه کردم..
مامان هنوز دم در اتاق بود و جی وونم کنارش ایستاده بود..
ک صدای یوری بلند شد..
یوری~جی وونم کجایی؟
ا/ت: جی وون گم.. شو بیرون دو.. ست دخــ.. ترب صداته...
جی وون گذاشت رفت و بعدش مامان سریع ب سمت در اتاق رفتم و کلید رو توی در چرخوندم تا در قفل بشه..
ب سمت ته برگشتم ک دیدم روی تختم نشسته و داره با ســ.و تیــــ.. ینم بازی میکنه..
با صدای کمی بلند گفتم:
ا/ت~چکار میکنی؟
ته: بازی
ا/ت~با لباس زیــ.. ر من؟
ته: اوم
ا/ت~کووووو.. فت اوم
ب سمتش رفتم و خاستم از دستش بکشمش ک کم.. رمو گرفت و ب سمت خودش کشید..
ا/ت~عای کم.. رم درد گرفت گاو.. ولم کن.
ته~دلم برای لــ.. بای شیرینت تنگ شده بود
بعد از این حرف با ی لبخند شیطانی محکم لــ.. باشو ب لــ.. بام کوبوند و شروع کرد ب مــ..ک زدن..
بعد از چند مین جفتمون نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم..
ا/ت~لــ.. بمو ب فا.. ک دادی پسر
تهیونگ ی خنده ای کرد و از جاش بلند شد..
ب سمت پنجره رفت و بازش کرد..
ب سمتش رفتم و از پشت بغــ.. لش کردم.
ا/ت: تهیونگ
ته~جون تهیونک
ا/ت~چطوری من تورو میبینم..؟ اما بقیه نه..
ته~خب من لای اون کتاب رمانت ی تار موم رو گذاشتم و این باعث میشع تو منو ببینی.
ا/ت~چرا اینکارو کردی؟
ته~من هر روز تو اتاقت بودم ولی دلم برات تنگ میشد.. تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم.
ی بوسه ای ب گو.. نش زدم و با لبخند گفتم:
ا/ت~دوست دارم
ته~من بیشتر
کل روز رو تو اتاق کنار تهیونگ بودم و در واقع هر جا میرفتم دنبالم مث بچه کوچیکا میومد..
و گاهی اوقات سر چیزای چرت دعوا می کردیم...
۱۸.۸k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.