روح عاشق
#روح_عاشق
گاهی اوقات سر چیزای چرت دعوا میکردیم...
بای بسته شکلات وارد اتاقم شدم ک دیدم توی دفترم داره چیزی مینویسه..
ا/ت~چیکار میکنی؟
ته~ب تو چ
ا/ت~هنوز قهری؟
جوابی نداد.. فهمیدم ک بله هنوز بخاطر حرفم ناراحته ..
شکلات رو روی عسلی کنار تختم گذاشتم وب سمت ته رفتم..
دستشو گرفتم و تو چشماش نگاه کردم ... فرقی نکرده بود هنوز همونجوری عاشقانه نگاه میکرد..
اما یهو نگاهشو ازم دزدید....
بغض گلمو گرفت..
ا/ت~من ک عذر خاهی کردم..
نگاهی بهم کرد و دستشو روی گونم گذاشت..
ته~نه از این ناراحت نیستم.
ا/ت~پس قضیه چیه؟
ته~ای کاش اون اتفاق نمیوفتاد الان ی روح کنارت نبود..میدونی چقدر دلم برای اون روزامون تنگ شده؟
جلو رفتم و ی بو.. سه ریزی رو لــ.. باش کاشتم..
ا/ت: بازم تجربه میکنیم هوم..
ی لبخند زد و گفت..
ته~نمیشه.
متوجه حرفش نشدم و گیج نگاهش کردم ک لپمو کشید..
ته~ذهنتو درگیر نکن.. بیــ.. بی گر.. لم
شب.. خیلی خسته شده بودم..
روی تخت دراز کشیدم و تهیونگ اومد کنارم..
توی فکر بودم ک خابم برد..
صب با نور خورشید بیدار شدم چشامو باز کردم ک..
دیدم تهیونگ کنارم نیست فکر کردم شاید مثل سری قبل رفته تو اشپزخونه.. بلند شدم و دست و صورتمو شستم و ب سمت اشپزخونه رفتم..
ولی نبود..
کل خونه رو گشتم اما تهیونگم رو پیدا نکردم.
وارد اتاق شدم ک ی کاغذ دیدم ب سمتش رفتم و بازش کردم..
ته~با اینکه الان ی روحم بازم عاشقتم.. از اینکه ی روحه عاشقم خیلی خوشحالم.. بابت همه این روزا ازت ممنونم.. اما جای من اینجا نیست..
من نمیتونم تا ابد اونجا بمونم. باید برگردم ب جایی ک بهش تعلق دارم یعنی خونه خودم..
دوستت دارم.. از طرف تهیونگ..
کاغذ رو مچاله کردم و انداختم سطل اشغال..
~ی هفته بعد~
الان ی هفته از رفتن تهیونگ میگذره.. گاهی اوقات بهم ی سری میزنه و بغلم میکنه.. اما نمیتونه مدت طولانی رو بمونه..
منم به این روش زندگی با ی روحه عاشق عادت کردم..
روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و ب سرزمین رویاهام سفر کردم...
****
#end
گاهی اوقات سر چیزای چرت دعوا میکردیم...
بای بسته شکلات وارد اتاقم شدم ک دیدم توی دفترم داره چیزی مینویسه..
ا/ت~چیکار میکنی؟
ته~ب تو چ
ا/ت~هنوز قهری؟
جوابی نداد.. فهمیدم ک بله هنوز بخاطر حرفم ناراحته ..
شکلات رو روی عسلی کنار تختم گذاشتم وب سمت ته رفتم..
دستشو گرفتم و تو چشماش نگاه کردم ... فرقی نکرده بود هنوز همونجوری عاشقانه نگاه میکرد..
اما یهو نگاهشو ازم دزدید....
بغض گلمو گرفت..
ا/ت~من ک عذر خاهی کردم..
نگاهی بهم کرد و دستشو روی گونم گذاشت..
ته~نه از این ناراحت نیستم.
ا/ت~پس قضیه چیه؟
ته~ای کاش اون اتفاق نمیوفتاد الان ی روح کنارت نبود..میدونی چقدر دلم برای اون روزامون تنگ شده؟
جلو رفتم و ی بو.. سه ریزی رو لــ.. باش کاشتم..
ا/ت: بازم تجربه میکنیم هوم..
ی لبخند زد و گفت..
ته~نمیشه.
متوجه حرفش نشدم و گیج نگاهش کردم ک لپمو کشید..
ته~ذهنتو درگیر نکن.. بیــ.. بی گر.. لم
شب.. خیلی خسته شده بودم..
روی تخت دراز کشیدم و تهیونگ اومد کنارم..
توی فکر بودم ک خابم برد..
صب با نور خورشید بیدار شدم چشامو باز کردم ک..
دیدم تهیونگ کنارم نیست فکر کردم شاید مثل سری قبل رفته تو اشپزخونه.. بلند شدم و دست و صورتمو شستم و ب سمت اشپزخونه رفتم..
ولی نبود..
کل خونه رو گشتم اما تهیونگم رو پیدا نکردم.
وارد اتاق شدم ک ی کاغذ دیدم ب سمتش رفتم و بازش کردم..
ته~با اینکه الان ی روحم بازم عاشقتم.. از اینکه ی روحه عاشقم خیلی خوشحالم.. بابت همه این روزا ازت ممنونم.. اما جای من اینجا نیست..
من نمیتونم تا ابد اونجا بمونم. باید برگردم ب جایی ک بهش تعلق دارم یعنی خونه خودم..
دوستت دارم.. از طرف تهیونگ..
کاغذ رو مچاله کردم و انداختم سطل اشغال..
~ی هفته بعد~
الان ی هفته از رفتن تهیونگ میگذره.. گاهی اوقات بهم ی سری میزنه و بغلم میکنه.. اما نمیتونه مدت طولانی رو بمونه..
منم به این روش زندگی با ی روحه عاشق عادت کردم..
روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و ب سرزمین رویاهام سفر کردم...
****
#end
۱۳.۳k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.