تلخ و شیرین.
تلخ و شیرین.
یونگی با شتاب توی سالن میدویید و تهیونگ هم دنبالش.
یونگ: کوک...بهت دیگه...چی گفت؟(نفس نفس زنان)
ته: یونگی...آروم باش...یکم...بیا ...رسیدیم هه هه.
یونگی و قتی در کلاس و باز کرد به صحنه روبه روش نگاه کرد..جیمین سرش رو پای کوک بود و با دستش کوچولو موچولش شکم برآمدش و نوازش میکرد.
یونگی سریع به طرف جیمین رفت و اون و توی بوسه هاش غرق کرد.
یونگی: جیمینم الان خوبی؟درد نداری؟آخه پرا انقدر سرپا میمونی؟
جیمین: آلفا آروم باش...کوک؟مگه چی گفتی؟
کوک: یونگی من که گفتم...فقط یه لگد زد.
ته: منم بهش گفتم ولی یهو دیدم که داره میدوئه به سمت کلاس.
یونگی خم شد روی شکم جیمین و با انگشتس یه شکل های عجیبی میکشید.
یونگی: کوچول موچول...بابایی و ترسوندیا...بابایی یهو قلبش وایساد.هرچی باشه به مامانت رفتی.
جیمین: من کی لگد زدم؟
کوک: منظورش از شیطنتته جیمین.
جیمین: هعییی اما تو که من و...
تا اینکه بیاد جیمین حرف بزنه یهو سوون و دار و دستش وارد شدن..تهیونگ و یونگی جلوی کوک و جیمین وایسادن.
سوون: یونگیبچت به دنیا اومد؟
یونگی: آره ...میخوای ببینیشی؟
سوون: اوممم بدم نمیاد.
یونگی دستش و مشت کرد تا بره تو صورت سوون ولی تهیونگ مانعش شد.
یونگی به چشم های تهیونگ خیره شد و تهیدنگ با،چشم به جیمین اشاره کرد.
یونگی: حیففف...حیفف.
جیمین: یونگی آروم باش...کوک کمک کن بلند شم.
کوک: عزیزم تو دراز بکش.
یونگی روی زانوهاش کنارجیمین نشست و دستش و گرفت.
یونگی: بیبی لازم نیست تحرک داشته باشی..تو استراحت کن تا بریم خونه.
سوون: جیمین چطوری؟
جیمین: چرا باید بگم؟
سوون: چون پرسیدم.
کوک: تو غلط کردی.
ته: بس کنید.
سوون گمشو برو بیرون تا سر به پا نکردم.
سوون: وویییی ترسیدم...به زودی خواهم دیدت جیمینا.
بعد رفت و در و محکم بست.
جیمین: م.من میترسم...اگر اتفاقی سر سماها بیاره چی؟
کوک: لازم نیست بترسی...هوسوک هیونگ و یادت رفته؟ یادت رفته عین چی ازش میترسه؟
.....
یونگی با شتاب توی سالن میدویید و تهیونگ هم دنبالش.
یونگ: کوک...بهت دیگه...چی گفت؟(نفس نفس زنان)
ته: یونگی...آروم باش...یکم...بیا ...رسیدیم هه هه.
یونگی و قتی در کلاس و باز کرد به صحنه روبه روش نگاه کرد..جیمین سرش رو پای کوک بود و با دستش کوچولو موچولش شکم برآمدش و نوازش میکرد.
یونگی سریع به طرف جیمین رفت و اون و توی بوسه هاش غرق کرد.
یونگی: جیمینم الان خوبی؟درد نداری؟آخه پرا انقدر سرپا میمونی؟
جیمین: آلفا آروم باش...کوک؟مگه چی گفتی؟
کوک: یونگی من که گفتم...فقط یه لگد زد.
ته: منم بهش گفتم ولی یهو دیدم که داره میدوئه به سمت کلاس.
یونگی خم شد روی شکم جیمین و با انگشتس یه شکل های عجیبی میکشید.
یونگی: کوچول موچول...بابایی و ترسوندیا...بابایی یهو قلبش وایساد.هرچی باشه به مامانت رفتی.
جیمین: من کی لگد زدم؟
کوک: منظورش از شیطنتته جیمین.
جیمین: هعییی اما تو که من و...
تا اینکه بیاد جیمین حرف بزنه یهو سوون و دار و دستش وارد شدن..تهیونگ و یونگی جلوی کوک و جیمین وایسادن.
سوون: یونگیبچت به دنیا اومد؟
یونگی: آره ...میخوای ببینیشی؟
سوون: اوممم بدم نمیاد.
یونگی دستش و مشت کرد تا بره تو صورت سوون ولی تهیونگ مانعش شد.
یونگی به چشم های تهیونگ خیره شد و تهیدنگ با،چشم به جیمین اشاره کرد.
یونگی: حیففف...حیفف.
جیمین: یونگی آروم باش...کوک کمک کن بلند شم.
کوک: عزیزم تو دراز بکش.
یونگی روی زانوهاش کنارجیمین نشست و دستش و گرفت.
یونگی: بیبی لازم نیست تحرک داشته باشی..تو استراحت کن تا بریم خونه.
سوون: جیمین چطوری؟
جیمین: چرا باید بگم؟
سوون: چون پرسیدم.
کوک: تو غلط کردی.
ته: بس کنید.
سوون گمشو برو بیرون تا سر به پا نکردم.
سوون: وویییی ترسیدم...به زودی خواهم دیدت جیمینا.
بعد رفت و در و محکم بست.
جیمین: م.من میترسم...اگر اتفاقی سر سماها بیاره چی؟
کوک: لازم نیست بترسی...هوسوک هیونگ و یادت رفته؟ یادت رفته عین چی ازش میترسه؟
.....
۲.۸k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.