قهوه تلخ
قهوه تلخ
پارت۵۱
ویو دازای
قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت
ناخوداگاه رفتم بغل چویا
چویا: خیلی دلم برای بغلت تنگ شدع بود بانداژی
لیا: خب دازای یادت نره منشیم کنی ها
دازای: بزار شرکتم قوی تر بشه چشم
منو چویا تنها شدیم
چویا: بریم خونه
دازای: باشه
دستمو گرفت و منو برد داخل ماشین
توی راه بودیم که
چویا زد بغل و لب زد
چویا: پیاده شو
چرایی گفتم
جوابی نداد و وقتی پیاده شدم منو انداخت روی صندلی عقب و حمله ور شد به لب هام (دیگه اره خلاصه اهم اهم کردن)
لبخندی زدم
چویا: اولین تجربه مون داخل ماشین
دازای: دومی شم داخل اتاق خواب
وای چی گفتم
چویا: نگاش کن چه لبو هم شده
خندیدم
به خواسته کثیف تون رسیدین😂😈
پارت۵۱
ویو دازای
قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت
ناخوداگاه رفتم بغل چویا
چویا: خیلی دلم برای بغلت تنگ شدع بود بانداژی
لیا: خب دازای یادت نره منشیم کنی ها
دازای: بزار شرکتم قوی تر بشه چشم
منو چویا تنها شدیم
چویا: بریم خونه
دازای: باشه
دستمو گرفت و منو برد داخل ماشین
توی راه بودیم که
چویا زد بغل و لب زد
چویا: پیاده شو
چرایی گفتم
جوابی نداد و وقتی پیاده شدم منو انداخت روی صندلی عقب و حمله ور شد به لب هام (دیگه اره خلاصه اهم اهم کردن)
لبخندی زدم
چویا: اولین تجربه مون داخل ماشین
دازای: دومی شم داخل اتاق خواب
وای چی گفتم
چویا: نگاش کن چه لبو هم شده
خندیدم
به خواسته کثیف تون رسیدین😂😈
- ۷.۴k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط