Namjin
Part 8✨
نامجون به سمت جین رفت و با بالا تنه لخت و سفید عرق کردش که همزمان با تنفس نفس زدناش بالا پایین میشد مواجه شد....
نامجون شونه های گرم جین رو لمس میکنه تا بلندش کنه..
اما جین یه لحظه فک کرد نامجون همون پسرس،وبا شتاب هلش داد و نامجون روی تخت پرت شد...
و نامجون جین رو سمت خودش کشید تا بلندش کنه ..اما چون جین مست بود و ارادی ایی از خوش نداشت ، روی نامجون افتاد..
نامجون جین رو براید استایلی بغل کرد و از مهمونی بیرون برد..
+سنگینیا..
وقتی از در خارج شدن جین رو روی دوتا باهاش گذاشت اما جین هنوز تکیش رو نامجون بود...
+کلید ماشین رو بده...
جین سرش رو به سمت رون پاش میبره و به جیبش اشاره میکنه..
نامجون هم دستشو از رونای جین رد کرد و وارد جیب جین کرد و کلید ماشینو برداشت...
ویو نامجون: عجب رونای تو پر و سسکی داره...
چونکه نامجون عمارت جین رو بلد نبود. مجبور شد اونو به عمارت خودشون ببره. چون نمیتونست با این وضعیت اونو توی خیابون ول کنه.
پرش زمانی به فرداش.
وقتی جین از خواب بیدار شد از دیشب هیچی یادش نمیاد فقط تعحب میکنه..
-من کجام..اینجا کجاس.. من اینجا چی
کار میکنم؟
نامجون با سوپ خماری میاد میشینه لبه تخت؛و میگه..
+دیشب زیاد نوشیدی..
-هییی توو
چرا منو اوردی اینجا، با من چی کار کردی ..
+یکم فک کنی یادت میاد... فعلا بیا اینو بخور.. حات بهتر میشه.
-نمیخوام..
چون بالا تنش لخت بود ، سری یه دونه از هودی های نامجون روکه روی تختش بو رو برداشت و سری فرار کرد..
(متوجه نشود لباس نامجونه)
جین با سرعت از پله ها پایین میره و سمت ماشینش قدم برمیداره..
ولی متوجه میشه سوییچ ماشین نیست ..
و بر میگرده بالا..
-کلید ماشینم دست توعه؟!«با داد»
+رومیزه«با تیکه»
جین کلیدرو برداشت و دوباره به سمت ماشین رفت....
بعد از یک ساعت یه عمارت خودشون رسید..
÷سلام
-سلام پدر
÷دیشب کجا بودی؟!
-والا خودمم هنوز نمیدونم..:/
رفت توی اتاقش و درو محکم بست ...
ویو جین:
اصلا نمیدونم دیشب چی شده و چه اتفاقی افتاده .. فقط از اینکه با بالا تنه لخت روی تخت.... ااا اره اسمش نامجون بود .. بودم حس عجیبی دارم....
جین پتورو کشید رو صورتش و سعی کرد بخوابه ولی یه عالمه سوال ذهنشو درگیر کرده بود...
برای همین از جاش پرید و چهار زانو روس تختش نشست
ویو جین:
کامان سوکجین،... کامان...
فک کن.
بعد از گذشت ۱۰ دقیقه فک کردن..
یادش میاد که دیشب تو مهمونی یکی میخواسته بهش تجاوز کنه اما نامجون اونو نجات میده و به خونش میبره...
اینجا جین تازه به خودش میاد و میفهمه که اگر نامجون اونجا نبود وه اتفاقی ممکن بود براش بیوفته...
ویو جین: فاااااکک اینکه لباس من نیستت ... ههههههههه نکنه لباس اونو برداشتممم... وایی...
لایک و کامنتتت عشقا♥️♥️
نامجون به سمت جین رفت و با بالا تنه لخت و سفید عرق کردش که همزمان با تنفس نفس زدناش بالا پایین میشد مواجه شد....
نامجون شونه های گرم جین رو لمس میکنه تا بلندش کنه..
اما جین یه لحظه فک کرد نامجون همون پسرس،وبا شتاب هلش داد و نامجون روی تخت پرت شد...
و نامجون جین رو سمت خودش کشید تا بلندش کنه ..اما چون جین مست بود و ارادی ایی از خوش نداشت ، روی نامجون افتاد..
نامجون جین رو براید استایلی بغل کرد و از مهمونی بیرون برد..
+سنگینیا..
وقتی از در خارج شدن جین رو روی دوتا باهاش گذاشت اما جین هنوز تکیش رو نامجون بود...
+کلید ماشین رو بده...
جین سرش رو به سمت رون پاش میبره و به جیبش اشاره میکنه..
نامجون هم دستشو از رونای جین رد کرد و وارد جیب جین کرد و کلید ماشینو برداشت...
ویو نامجون: عجب رونای تو پر و سسکی داره...
چونکه نامجون عمارت جین رو بلد نبود. مجبور شد اونو به عمارت خودشون ببره. چون نمیتونست با این وضعیت اونو توی خیابون ول کنه.
پرش زمانی به فرداش.
وقتی جین از خواب بیدار شد از دیشب هیچی یادش نمیاد فقط تعحب میکنه..
-من کجام..اینجا کجاس.. من اینجا چی
کار میکنم؟
نامجون با سوپ خماری میاد میشینه لبه تخت؛و میگه..
+دیشب زیاد نوشیدی..
-هییی توو
چرا منو اوردی اینجا، با من چی کار کردی ..
+یکم فک کنی یادت میاد... فعلا بیا اینو بخور.. حات بهتر میشه.
-نمیخوام..
چون بالا تنش لخت بود ، سری یه دونه از هودی های نامجون روکه روی تختش بو رو برداشت و سری فرار کرد..
(متوجه نشود لباس نامجونه)
جین با سرعت از پله ها پایین میره و سمت ماشینش قدم برمیداره..
ولی متوجه میشه سوییچ ماشین نیست ..
و بر میگرده بالا..
-کلید ماشینم دست توعه؟!«با داد»
+رومیزه«با تیکه»
جین کلیدرو برداشت و دوباره به سمت ماشین رفت....
بعد از یک ساعت یه عمارت خودشون رسید..
÷سلام
-سلام پدر
÷دیشب کجا بودی؟!
-والا خودمم هنوز نمیدونم..:/
رفت توی اتاقش و درو محکم بست ...
ویو جین:
اصلا نمیدونم دیشب چی شده و چه اتفاقی افتاده .. فقط از اینکه با بالا تنه لخت روی تخت.... ااا اره اسمش نامجون بود .. بودم حس عجیبی دارم....
جین پتورو کشید رو صورتش و سعی کرد بخوابه ولی یه عالمه سوال ذهنشو درگیر کرده بود...
برای همین از جاش پرید و چهار زانو روس تختش نشست
ویو جین:
کامان سوکجین،... کامان...
فک کن.
بعد از گذشت ۱۰ دقیقه فک کردن..
یادش میاد که دیشب تو مهمونی یکی میخواسته بهش تجاوز کنه اما نامجون اونو نجات میده و به خونش میبره...
اینجا جین تازه به خودش میاد و میفهمه که اگر نامجون اونجا نبود وه اتفاقی ممکن بود براش بیوفته...
ویو جین: فاااااکک اینکه لباس من نیستت ... ههههههههه نکنه لباس اونو برداشتممم... وایی...
لایک و کامنتتت عشقا♥️♥️
۳.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.