فیک سرنوشت تلخ و شیرین
Part 10
ات ویو:با کلی ضرب و زور لبخندی از روی اجبار زدم....مامان و بابام و لونا رو میدیدم که خیلی خوشحال بودن و فکر میکردن منم خوشحالم ولی اصلا همچین چیزی نبود دیگه رسیدیم به اینکه ازدواج کنیم یه عاقد اومد و شروع کرد به حرف زدن
عاقد:آقای کیم تهیونگ آیا لی ات رو به عنوان همسر خود میپذیرید؟ و سوگند یاد میکنی که در تمامی غم ها شادی ها فقر و ثروت، بیماری و تندرستی همیشه پشتیبان او باشی و همیشه در کنار هم بمانید تا مرگ شما را از هم جدا کند؟
تهیونگ:بله سوگند یاد میکنم
عاقد روشو رو به من کرد
عاقد:خانوم لی ات آیا کیم تهیونگ را به عنوان همسر خود میپذیرید؟ و سوگند یاد میکنی که در تمامی غم ها شادی ها فقر و ثروت، بیماری و تندرستی همیشه پشتیبان او باشی و همیشه در کنار هم بمانید تا مرگ شما را از هم جدا کند؟
ات:بله سوگند یاد میکنم
عاقد:با حقوق و نیرویی که به من داده شده شما را زن و شوهر اعلام میکنم
ات ویو:یهو همه از جاشون بلند شدن و دست زدن
بعضیا میگفتن داماد باید عروس رو ببوسه...به تهیونگ نگاه کردم تهیونگ با اعتماد بنفس کامل گفت
تهیونگ:ترجیح میدم وقتی تنهام عروس رو بوس کنم
ات ویو:میدونستم همه ی اینا الکیه و خونه هم که بریم هیچ اتفاقی نمیافته
خلاصه عروسی تموم شد و منو تهیونگ رفتیم سمت خونمون تو ماشین هیچ حرفی بین من و اون رد وبدل نشد تا وقتی رسیدیم خونه
خونه نبود که مثل یه کاخ بود...وقتی رفتیم داخل خانومی بهمون سلام کرد و بهمون تبریک گفت
تهیونگ:من خستم میرم تو اتاقم بخوابم تو هم اتاقت ته راهرو هست هر چی خواستی به آجوما بگو برات بیاره
ات:باشه شبت بخیر
تهیونگ:حد خودت رو بدون و درست حرف بزن و آماده باش...چون قراره مثل خدمتکارای اینجا کار کنی
ات:چشم
و تهیونگ رفت
آجوما:دخترم حالت خوبه؟!
ات:آره ممنونم از این بهتر نمیشم(سعی کردن در نترکیدن بغض
آجوما:برو استراحت کن دخترم فردا بهت کارات رو میگم
ات:ممنونم(با بغض)
ادامه دارد.....
ات ویو:با کلی ضرب و زور لبخندی از روی اجبار زدم....مامان و بابام و لونا رو میدیدم که خیلی خوشحال بودن و فکر میکردن منم خوشحالم ولی اصلا همچین چیزی نبود دیگه رسیدیم به اینکه ازدواج کنیم یه عاقد اومد و شروع کرد به حرف زدن
عاقد:آقای کیم تهیونگ آیا لی ات رو به عنوان همسر خود میپذیرید؟ و سوگند یاد میکنی که در تمامی غم ها شادی ها فقر و ثروت، بیماری و تندرستی همیشه پشتیبان او باشی و همیشه در کنار هم بمانید تا مرگ شما را از هم جدا کند؟
تهیونگ:بله سوگند یاد میکنم
عاقد روشو رو به من کرد
عاقد:خانوم لی ات آیا کیم تهیونگ را به عنوان همسر خود میپذیرید؟ و سوگند یاد میکنی که در تمامی غم ها شادی ها فقر و ثروت، بیماری و تندرستی همیشه پشتیبان او باشی و همیشه در کنار هم بمانید تا مرگ شما را از هم جدا کند؟
ات:بله سوگند یاد میکنم
عاقد:با حقوق و نیرویی که به من داده شده شما را زن و شوهر اعلام میکنم
ات ویو:یهو همه از جاشون بلند شدن و دست زدن
بعضیا میگفتن داماد باید عروس رو ببوسه...به تهیونگ نگاه کردم تهیونگ با اعتماد بنفس کامل گفت
تهیونگ:ترجیح میدم وقتی تنهام عروس رو بوس کنم
ات ویو:میدونستم همه ی اینا الکیه و خونه هم که بریم هیچ اتفاقی نمیافته
خلاصه عروسی تموم شد و منو تهیونگ رفتیم سمت خونمون تو ماشین هیچ حرفی بین من و اون رد وبدل نشد تا وقتی رسیدیم خونه
خونه نبود که مثل یه کاخ بود...وقتی رفتیم داخل خانومی بهمون سلام کرد و بهمون تبریک گفت
تهیونگ:من خستم میرم تو اتاقم بخوابم تو هم اتاقت ته راهرو هست هر چی خواستی به آجوما بگو برات بیاره
ات:باشه شبت بخیر
تهیونگ:حد خودت رو بدون و درست حرف بزن و آماده باش...چون قراره مثل خدمتکارای اینجا کار کنی
ات:چشم
و تهیونگ رفت
آجوما:دخترم حالت خوبه؟!
ات:آره ممنونم از این بهتر نمیشم(سعی کردن در نترکیدن بغض
آجوما:برو استراحت کن دخترم فردا بهت کارات رو میگم
ات:ممنونم(با بغض)
ادامه دارد.....
۱۴.۲k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.