از وقتی فهمیدم که..

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت5
یک هفته مثل برق و باد گذشت

**روز رفتن**
*شروع ماجرا*

با گریه از توی بغل داداشم اومدم بیرون و واسشون بای بای کردم..

با صدای مامان از خواب بیدار شدم
_بیدار شو عزیزم که باید با صد نفر آدم روبه‌رو بشی
+چرا؟
_متأسفانه همه طرفدار ها فهمیدن که تو امروز میای و جیمین هم توی فرودگاه هست...

وقتی راه افتادیم سمت فرودگاه قلبم از هیجان رفته بود روی هزار
مامان شالمو از روی سرم ورداشت که موهام ریخت بیرون تقريبا خیلی بلند شده بودن تا پایین کمرم می‌رسید
_فکر نکنم دیگه به این نیازی داشته باشی

+ولی..
-میدونم عزیزم این ماسک و کلاه هم بزن که صورتت معلوم نشه اذیتت نکنن

بعد از تموم شدن کارش با بابا راه رفتیم توی  سالن فرودگاه

یهو ده تا از این گنده ها اومدن سمتم با ترس پشت بابام قائم شدم

بابا باخنده:بیا بیرون کاریت ندارن فقط نمیزارن کسی بهت نزدیک شه ..بیا بریم که جیمین دیگه تاقت نداره..

به بدبختی از میون طرفدار ها رد شدم ..چه حالی دادا..

بلاخره به جای خلوتی رسیدیم جیمینو از دور دیدم

اشک چشمامو پر کرد..حتی باورش هم سخت بود که دارم از نزدیک میبینمش اونم به عنوان برادر

#سناریو #فیکشن #فیک #رمان_فیک #دزیره
دیدگاه ها (۰)

از وقتی فهمیدم که..

از وقتی فهمیدم که..

از وقتی فهمیدم که..

اقیانوس بنفش...💜🫐 BTS army

همیشگی من

P⁸- ببخشید آقایی کیم ولی میشه منو تهیونگ چند روز باهم نامزد ...

Name: Lost heart Part:④☆مهم نیست "قرمز شده و نگاهشو میدزده" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط