از وقتی فهمیدم که..
💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت7
با جیمین راه افتادیم سمت یه ماشین گنده ای که اونجا بود سوار شدیم و به راننده هه گفت که حرکت کنه
یه نفر که جلو نشسته بود اومد عقب و به فارسی گفت:من جانگ می هستم ۱۸ سالمه میتونی باهام راحت باشی چون قراره خیلی با هم باشیم
من:خوشبختم منم سوی..اممم سوجی ام..
جیمین یه چیزی گفت و دختره بهم گفت رسیدیم
بازم قلبم به تپش افتاد بلاخره به آرزوم رسیدم میخوام ببینمشون
جیمین در رو با یه کلید باز کرد همین که در باز شد یکی خودشو پرت کرد تو بغلم و با خوشحالی حرف میزد
جیمین با خنده یه چیزی گفت که میونش فهمیدم جیهوپ هست..
با چشمای درشت ازش فاصله گرفتم و به پشت سرش نگاه کردم
آی ننه پشمام همشون بودن...دیگه چشمام از این گرد تر نمیشد
جیهوپ:....
جانگ می:میگه خوشحالم که میبینمت امیدوارم همیشه پیشمون باشی تو خیلی کیوتی
چتری هامو از دوی چشمام زدم کنار و گفتم:منم خوشبختم
جین:توهم مارو میشناسی!
با کله حرفشو تایید کردم
شوگا:...
_میگه پیش ما میمونی یا میری پیش مامان بابات
جیمین:....
_میگه نمیزارم بره باید پیشم بمونه
با خنده بهش نگاه کردم
تهیونگ:...اگه طرفدار ما بودی بیشتر از همه کیو دوست داشتی(*بایس)
+امممم اولش جونگ کوک بود ولی بعدش ot7 شدم
جونگ کوک:زوردلتون اولش من بایسش بودم خخخخخ
یکم معذب بودم تاحالا میون 7 تا پسر نبودم
نامجون:میتونی با ما از این به بعد راحت باشی چون قراره بیشتر همو ببینیم
با لبخند نگاهش کردم
تا حالا اینطوری ساکت یه جا نشنسته بودم...
جیمین:برو لباساتو عوض کن
با جانگ می رفتیم سمت یه اتاق
در اتاقو باز کردن که کرک و پرام ریخت شت...
جانگ می:از وقتی فهمیدن که قراره تو بیایی برات اتاق آماده کردن..
#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #آرمی #بی_تی_اس #سناریو_بی_تی_اس
#پارت7
با جیمین راه افتادیم سمت یه ماشین گنده ای که اونجا بود سوار شدیم و به راننده هه گفت که حرکت کنه
یه نفر که جلو نشسته بود اومد عقب و به فارسی گفت:من جانگ می هستم ۱۸ سالمه میتونی باهام راحت باشی چون قراره خیلی با هم باشیم
من:خوشبختم منم سوی..اممم سوجی ام..
جیمین یه چیزی گفت و دختره بهم گفت رسیدیم
بازم قلبم به تپش افتاد بلاخره به آرزوم رسیدم میخوام ببینمشون
جیمین در رو با یه کلید باز کرد همین که در باز شد یکی خودشو پرت کرد تو بغلم و با خوشحالی حرف میزد
جیمین با خنده یه چیزی گفت که میونش فهمیدم جیهوپ هست..
با چشمای درشت ازش فاصله گرفتم و به پشت سرش نگاه کردم
آی ننه پشمام همشون بودن...دیگه چشمام از این گرد تر نمیشد
جیهوپ:....
جانگ می:میگه خوشحالم که میبینمت امیدوارم همیشه پیشمون باشی تو خیلی کیوتی
چتری هامو از دوی چشمام زدم کنار و گفتم:منم خوشبختم
جین:توهم مارو میشناسی!
با کله حرفشو تایید کردم
شوگا:...
_میگه پیش ما میمونی یا میری پیش مامان بابات
جیمین:....
_میگه نمیزارم بره باید پیشم بمونه
با خنده بهش نگاه کردم
تهیونگ:...اگه طرفدار ما بودی بیشتر از همه کیو دوست داشتی(*بایس)
+امممم اولش جونگ کوک بود ولی بعدش ot7 شدم
جونگ کوک:زوردلتون اولش من بایسش بودم خخخخخ
یکم معذب بودم تاحالا میون 7 تا پسر نبودم
نامجون:میتونی با ما از این به بعد راحت باشی چون قراره بیشتر همو ببینیم
با لبخند نگاهش کردم
تا حالا اینطوری ساکت یه جا نشنسته بودم...
جیمین:برو لباساتو عوض کن
با جانگ می رفتیم سمت یه اتاق
در اتاقو باز کردن که کرک و پرام ریخت شت...
جانگ می:از وقتی فهمیدن که قراره تو بیایی برات اتاق آماده کردن..
#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #آرمی #بی_تی_اس #سناریو_بی_تی_اس
۱۱.۲k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.