یکی از نامه های عارف شهید احمد علی نیری به یکی از دوستانش
یکی از نامه های عارف شهید احمد علی نیری به یکی از دوستانش.
(قسمتی از نامه)
ای خدای ارحم الراحمین. به من رحم کن. هنگامی که از میان شعله های آتش دوزخ فریادی برآید که (احمد نیری) کجاست؟ همان کسی که با آرزوهای دراز و امروز و فردا کردن وقت گذرانی کرد. و در کارهای زشت، عمر خود را تلف کرد. پس از این آواز ، مأموران دوزخ با عمود آهنین شتابان و هول انگیز به سوی من آیند و مرا کشان کشان به سوی عذابی سخت برده و با سر در قعر دوزخ اندازند. و می گویند بچش! که تو همانی که در دنیا آنچنان خود را عزیز و گرامی می داشتی. و (من را) در جایی مسکن دهند که اسیر در آنجا ب ای همیشه اسیر است و آتش آن همواره شعله ور. نوشابه ی آنجا جحیم و جایگاه همیشگی ام دوزخ و حمیم باشد. شعله های فروزان مرا از جای برکند ولی قعر دوزخ باز مرا در کام خود کشد. نهایت آرزویم آن باشد که بمیرم ولی از مرگ خبری نباشد. پاهایم بر پیشانی بسته شده و روی من از ظلمت گناه سیاه گشته، به هر طرف که روم فریادی می کشم. به هر سو روی آورم صیحه زنم که؛ ای مالک، وعده های عذاب درباره ی من محقق شده. ای مالک، از سنگینی زنجیرهای آهنین توان ما از دست رفت، ای مالک پوست های تن ما کباب شده، ای مالک ما را بیرون بیاور که دیگر به کار های زشت باز نخواهیم گشت. پاسخ بشنویم که هرگز! اکنون هنگام امان یافتن نیست. و از این جایگاه ذلت، روی تافتن نیست، زبان درکشید و سخن نگویید. اگر به فرض محال از اینجا بیرون روید، باز به همان اعمال زشتی که از آن ها نهی شده بودید بازگشت خواهید گشت. پس از این جواب به کلی ناامید شوم و تأسف شدید و پشیمانی دردناک به من دست دهد، به رو در آتش بیفتم. بالای سر ما آتش، زیر پای ما آتش، سمت راست ما آتش، سمت چپ ما آتش، غرق در آتش. خوراک ما آتش، نوشابه ی ما آتش، بستر ما آتش، جامه ی ما آتش...آتش.
#عارف_شهید_احمد_علی_نیری #کتاب #عارفانه
(قسمتی از نامه)
ای خدای ارحم الراحمین. به من رحم کن. هنگامی که از میان شعله های آتش دوزخ فریادی برآید که (احمد نیری) کجاست؟ همان کسی که با آرزوهای دراز و امروز و فردا کردن وقت گذرانی کرد. و در کارهای زشت، عمر خود را تلف کرد. پس از این آواز ، مأموران دوزخ با عمود آهنین شتابان و هول انگیز به سوی من آیند و مرا کشان کشان به سوی عذابی سخت برده و با سر در قعر دوزخ اندازند. و می گویند بچش! که تو همانی که در دنیا آنچنان خود را عزیز و گرامی می داشتی. و (من را) در جایی مسکن دهند که اسیر در آنجا ب ای همیشه اسیر است و آتش آن همواره شعله ور. نوشابه ی آنجا جحیم و جایگاه همیشگی ام دوزخ و حمیم باشد. شعله های فروزان مرا از جای برکند ولی قعر دوزخ باز مرا در کام خود کشد. نهایت آرزویم آن باشد که بمیرم ولی از مرگ خبری نباشد. پاهایم بر پیشانی بسته شده و روی من از ظلمت گناه سیاه گشته، به هر طرف که روم فریادی می کشم. به هر سو روی آورم صیحه زنم که؛ ای مالک، وعده های عذاب درباره ی من محقق شده. ای مالک، از سنگینی زنجیرهای آهنین توان ما از دست رفت، ای مالک پوست های تن ما کباب شده، ای مالک ما را بیرون بیاور که دیگر به کار های زشت باز نخواهیم گشت. پاسخ بشنویم که هرگز! اکنون هنگام امان یافتن نیست. و از این جایگاه ذلت، روی تافتن نیست، زبان درکشید و سخن نگویید. اگر به فرض محال از اینجا بیرون روید، باز به همان اعمال زشتی که از آن ها نهی شده بودید بازگشت خواهید گشت. پس از این جواب به کلی ناامید شوم و تأسف شدید و پشیمانی دردناک به من دست دهد، به رو در آتش بیفتم. بالای سر ما آتش، زیر پای ما آتش، سمت راست ما آتش، سمت چپ ما آتش، غرق در آتش. خوراک ما آتش، نوشابه ی ما آتش، بستر ما آتش، جامه ی ما آتش...آتش.
#عارف_شهید_احمد_علی_نیری #کتاب #عارفانه
۱۱.۰k
۱۰ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.