من تماشای تو میکردم و غافل بودم

من تماشای تو می‌کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و چنان محو که یک دم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی ...

"هوشنگ ابتهاج"
دیدگاه ها (۱)

دیدم او را آه بعد از بیست سالگفتم : این خود اوست، یا نه، دیگ...

شاید فراقی که در این روزها ناچار به پذیرش اش هستیم ، خود سود...

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببردمی تواند خبر از مصر به کن...

حافظه‌ی آدم، در ندارد که آدم‌ها برای رفت و آمدشان اجازه بگیر...

پرسیدی که چرا محو تماشای منیآنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزن...

~ 𝗘𝘆𝗲𝘀 𝗻𝗲𝘃𝗲𝗿 𝗹𝗶𝗲 🫠🫀!گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟ آنچنان ...

حالا باز دوباره وقتش شده که برای تو بنویسم . باید جز به جز ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط