P12
P12
ا.ت:من به این خونه نمیام
جین:دست خودت نیست ک
ا.ت:نمیام
جین:بغلش کردم و با وجود اینکه با مشت های کوچکش بهم ضربه میزد به راهم ادامه دادم
ا.ت:نمیخوااام
جین:ببین برای سلامتیتت بهتره اینجا بمونیی
ا.ت:صبر کن ببینم تو نمیخوای بگی کی هستی؟
جین:گفتم که من باهات تصادف کردم
اسو:ا.ت زیاد خودتو اذیت نکن بهتره استراحت کنی بعدا حرف میزنیم
ا.ت:...
جین:راهنماییش کنید
ا.ت ویو
نمیدونم چرا اما حس میکردم دروغه
منو به سمت یه اتاق هدایت کردن دره اتاق رو باز کردم
&:چیزی لازم داشتید بگین
ا.ت:ممنونم
میخواستم برگردم خونه اما خستگی زیاد مانع اینکار شد و خودمو روی تخت انداختم
جین ویو:
بعد از اینکه مطمئن شدما.ت تو اتاقشه رفتم سمت اتاق کارم و منتظر اومدن اسو شدم
دوتا مشکل بزرگ داشتم...
اینکه باید به اسو بفهمونم که ما فقط همکاریم
و دل ا.ت رو به دست بیارم
با صدای در به خودم اومدم مکثی کردم و گفتم بیاد داخل
اسو:میدونستم قراره چه چیزی حرف بزنه استرس داشتم من واقعا بهش علاقه داشتم
وارد اتاق شدم خیلی جدی بهم اشاره داد که بشینم
جین:ببین اسو..من بابت حس یکطرفت متاسفم اما نمیخوام تورو به عنوان یه همکار و دوست که توی همه ی سختی ها کنارم بوده از دست بدم
اسو:...
جین:متاسفم
اسو:ن.نه من متاسفم
جین:اومدم حرف بزنمکه صدای شلیک عمارتو گرفت
پارک:بادیگاردش* آقای کیم به به عمارت حمله شده
اسو و جین سریع از اتاق بیرون رفتن و به افرادشون اطلاع دادن
جین:اسو برو پیش ا.ت
اسو: اما ارباب
جین:گفتمم برو
ا.ت ویو
با صدای شلیک از خواب پریدم دستامو روی گوشامگرفتم و پاهام رو توی خودم جمع کردم
این صدا اشنا بود اشکام دست خودم نبود که در باز شد..
اسو:داشتم به سمت اتاق ا.ت میرفتم که همجا رو دود غلیظی گرفت
بینایی به شدت سخت بود دنبال راه بودم که صدای شلیک از جای نزدیکی به گوشم خورد
با کلی سختی تونستم به سمت اتاق ا.ت برم که یا صحنه ای ک دیدم
شکه شدم....
ادامه دارد........
ا.ت:من به این خونه نمیام
جین:دست خودت نیست ک
ا.ت:نمیام
جین:بغلش کردم و با وجود اینکه با مشت های کوچکش بهم ضربه میزد به راهم ادامه دادم
ا.ت:نمیخوااام
جین:ببین برای سلامتیتت بهتره اینجا بمونیی
ا.ت:صبر کن ببینم تو نمیخوای بگی کی هستی؟
جین:گفتم که من باهات تصادف کردم
اسو:ا.ت زیاد خودتو اذیت نکن بهتره استراحت کنی بعدا حرف میزنیم
ا.ت:...
جین:راهنماییش کنید
ا.ت ویو
نمیدونم چرا اما حس میکردم دروغه
منو به سمت یه اتاق هدایت کردن دره اتاق رو باز کردم
&:چیزی لازم داشتید بگین
ا.ت:ممنونم
میخواستم برگردم خونه اما خستگی زیاد مانع اینکار شد و خودمو روی تخت انداختم
جین ویو:
بعد از اینکه مطمئن شدما.ت تو اتاقشه رفتم سمت اتاق کارم و منتظر اومدن اسو شدم
دوتا مشکل بزرگ داشتم...
اینکه باید به اسو بفهمونم که ما فقط همکاریم
و دل ا.ت رو به دست بیارم
با صدای در به خودم اومدم مکثی کردم و گفتم بیاد داخل
اسو:میدونستم قراره چه چیزی حرف بزنه استرس داشتم من واقعا بهش علاقه داشتم
وارد اتاق شدم خیلی جدی بهم اشاره داد که بشینم
جین:ببین اسو..من بابت حس یکطرفت متاسفم اما نمیخوام تورو به عنوان یه همکار و دوست که توی همه ی سختی ها کنارم بوده از دست بدم
اسو:...
جین:متاسفم
اسو:ن.نه من متاسفم
جین:اومدم حرف بزنمکه صدای شلیک عمارتو گرفت
پارک:بادیگاردش* آقای کیم به به عمارت حمله شده
اسو و جین سریع از اتاق بیرون رفتن و به افرادشون اطلاع دادن
جین:اسو برو پیش ا.ت
اسو: اما ارباب
جین:گفتمم برو
ا.ت ویو
با صدای شلیک از خواب پریدم دستامو روی گوشامگرفتم و پاهام رو توی خودم جمع کردم
این صدا اشنا بود اشکام دست خودم نبود که در باز شد..
اسو:داشتم به سمت اتاق ا.ت میرفتم که همجا رو دود غلیظی گرفت
بینایی به شدت سخت بود دنبال راه بودم که صدای شلیک از جای نزدیکی به گوشم خورد
با کلی سختی تونستم به سمت اتاق ا.ت برم که یا صحنه ای ک دیدم
شکه شدم....
ادامه دارد........
۱.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.