P11
P11
ا.ت:حرفاش توی مغزم اکو میشد
یعنی مامانم
بابام
رزی زنده نیستن؟
همینطور که میکردم پیشم نشست و با دستاش اشکام رو پاک میکرد
جین:اشکاش رو پاک کردم و کشیدمش توی بغلم
فقط گریه میکرد
اروم دستامو روی موهاش کشیدم
ا.ت:سرمو جدا کردم ..هق حقیقت داره؟هق اصلا تو کی هستی؟
جین:شیشش اروم باش
اشکاشو پاک کردم و روی تخت خوابوندمش و پتورو کشیدم روش
تو استراحت کن فردا همچیو بهت میگم
ا.ت:...
جین:از اتاق بیرون رفتم و به اسو گفتم بره امارت خودم اینجام امشب
ا.ت:سوال های مامان بابام به کنار
از یه طرف سوال های اینکه این مرد چرا انقدر بامن مهربونه و کی هستش ذهنمو داغون میکرد
با همین افکار بودم که چشمام سنگین شد و خواب...
جین ویو
ذهنم و افکارم فقط درگیر ا.ت بود
اره من عاشق دختر دشمن پدرم شدم
نمیخوام گریه کنه..حالش بد باشه
میخوام زودتر مال من بشه
اسو..توی خیلی از اتفاق های بد زندگیم کنارم بوده
اون همیشه یه دوست و یه همکار خوب بوده برام
اما با حرفاش..اسو بچه نیست باید بفهمه که نسبت به ا.ت علاقه دارم
morning
جین ویو
کل شب رو سالن رو متر میکردم و تو فکر بودم
روی صندلی منتظر اسو بودم که دکتر از اتاق ا.ت بیرون اومد
جین:اقای دکتر حالشون خوبه؟
دکتر:بله لطفا برای کار های ترخیصش اقدام کنید
جین:ممنونم
After 2h
ا.ت ویو
کم کم اماده میشدم که
همون خانم وارد اتاق شد
اسو:ا.ت اماده ای؟
ا.ت:ب.بله
اسو:خوبه
ا.ت:میتونم بپرسم اسمتون چیه؟
اسو:آسو هستم
ا.ت:اها
..
جین:توی ماشین منتظر ا.ت بودم که با همراه اسو از بیمارستان بیرون اومد
ا.ت:رفتیم سمت ماشینش
یعنی قراره کجا برم؟من میخوام برگردم خونه
...
چند مین از اینکه راه افتاده بودیم میگذشت که ا.ت حرف زد
ا.ت:خونه من اینجا نیست
جین:ا.ت تو باید پیش ما زندگی کنی
ا.ت:چرا؟نمیخوام منو ببرین خونم
اسو:ا.ت برای خودت میگیم
ا.ت:میگم منو برگردونیدد
جین:بدون توجه به حرفش رفتم سمت امارت
After 10min
ا.ت:من به این خونه نمیام
جین:دست خودت نیست ک
ا.ت:نمیام
جین:بغلش کردم و با وجود اینکه با مشت های کوچکش بهم ضربه میزد به راهم ادامه دادم
ا.ت:نمیخوااام
جین:ببین برای سلامتیتت بهتره اینجا بمونیی
ادامه دارد........
ا.ت:حرفاش توی مغزم اکو میشد
یعنی مامانم
بابام
رزی زنده نیستن؟
همینطور که میکردم پیشم نشست و با دستاش اشکام رو پاک میکرد
جین:اشکاش رو پاک کردم و کشیدمش توی بغلم
فقط گریه میکرد
اروم دستامو روی موهاش کشیدم
ا.ت:سرمو جدا کردم ..هق حقیقت داره؟هق اصلا تو کی هستی؟
جین:شیشش اروم باش
اشکاشو پاک کردم و روی تخت خوابوندمش و پتورو کشیدم روش
تو استراحت کن فردا همچیو بهت میگم
ا.ت:...
جین:از اتاق بیرون رفتم و به اسو گفتم بره امارت خودم اینجام امشب
ا.ت:سوال های مامان بابام به کنار
از یه طرف سوال های اینکه این مرد چرا انقدر بامن مهربونه و کی هستش ذهنمو داغون میکرد
با همین افکار بودم که چشمام سنگین شد و خواب...
جین ویو
ذهنم و افکارم فقط درگیر ا.ت بود
اره من عاشق دختر دشمن پدرم شدم
نمیخوام گریه کنه..حالش بد باشه
میخوام زودتر مال من بشه
اسو..توی خیلی از اتفاق های بد زندگیم کنارم بوده
اون همیشه یه دوست و یه همکار خوب بوده برام
اما با حرفاش..اسو بچه نیست باید بفهمه که نسبت به ا.ت علاقه دارم
morning
جین ویو
کل شب رو سالن رو متر میکردم و تو فکر بودم
روی صندلی منتظر اسو بودم که دکتر از اتاق ا.ت بیرون اومد
جین:اقای دکتر حالشون خوبه؟
دکتر:بله لطفا برای کار های ترخیصش اقدام کنید
جین:ممنونم
After 2h
ا.ت ویو
کم کم اماده میشدم که
همون خانم وارد اتاق شد
اسو:ا.ت اماده ای؟
ا.ت:ب.بله
اسو:خوبه
ا.ت:میتونم بپرسم اسمتون چیه؟
اسو:آسو هستم
ا.ت:اها
..
جین:توی ماشین منتظر ا.ت بودم که با همراه اسو از بیمارستان بیرون اومد
ا.ت:رفتیم سمت ماشینش
یعنی قراره کجا برم؟من میخوام برگردم خونه
...
چند مین از اینکه راه افتاده بودیم میگذشت که ا.ت حرف زد
ا.ت:خونه من اینجا نیست
جین:ا.ت تو باید پیش ما زندگی کنی
ا.ت:چرا؟نمیخوام منو ببرین خونم
اسو:ا.ت برای خودت میگیم
ا.ت:میگم منو برگردونیدد
جین:بدون توجه به حرفش رفتم سمت امارت
After 10min
ا.ت:من به این خونه نمیام
جین:دست خودت نیست ک
ا.ت:نمیام
جین:بغلش کردم و با وجود اینکه با مشت های کوچکش بهم ضربه میزد به راهم ادامه دادم
ا.ت:نمیخوااام
جین:ببین برای سلامتیتت بهتره اینجا بمونیی
ادامه دارد........
۱.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.